+: معذرت میخواممم خودمم قبول دارم زیاده روی کردم
لرد همونطور که اروم قدم برمیداشت جوابش رو داد
~~: نیازی به عذرخواهی نیست کار اشتباهی نکردید
+: مطمئنی؟ اونا خیلی عصبی شدنا! فک کنم تو این چند صد سال اولین بار بود که بهت میگفتن هر چه زودتر بری نه؟
لرد با یاداوری دوباره صورت خدایان لبخندی زد
~~: هیچ مسئله ای برای نگرانی نیست.... مطمئنید میخواید تو این جریان باشید؟ خیلی خطرناک تر از چیزیه که فکرش رو میکنید.....
شو چشم غره ی دلخوری رفت
+: شما منو محکوم کردی کمک کنم، این حرفت برای اینکه هر بلایی سرم اومد بگی من گفتم بره خودش نرفت؟ حداقل یکمی مسئولیت پذیر باش!!
~~: اینطور نیست.... اون لحظه عصبانی بودم.. این جریان هیچ ربطی به شما نداره. اگر مایل باشید میتونید برگردید...
+: برمیگردم.....
لرد که انتظارشو نداشت و تصور میکرد شو در مورد محبتش به خانواده یو یا اینکه این جریان به کل دنیای زمین مربوط میشه و اون مسئوله که جلوشو بگیره صحبت کنه، متعجب شو رو نگاه کرد تا اثاری از شوخی در صورتش ببینه ولی چیزی پیدا نکرد
~~: اوه... درک میکنم...
+: ولی الان نه.... وقتی اون آلاستور شتر رو پیدا کردم برمیگردم...
~~: شتر؟
+: نگو که نمیدونی وقتی یکی خیلی کینه داشته باشه بهش میگن کینه شتری داری؟ اینم که منتظره بهش نگاه کنی تا عقده هاشو خالی کنه پس شتر دیگه.... واقعا این اصطلاحم نمیدونستی؟
لرد سری به نشونه تاسف تکون داد و تند تر حرکت کردتق.. تق.. تق
-/: بفرمایید؟
+: میتونم بیام داخل؟
-/: .......
شو کم کم داشت از جواب گرفتن نا امید میشد که ناگهان تو بغل یکی فرو رفت
+: هی پسر... چیشده؟
-/: چیشده؟!! احمق چرا با برادر رفتی پایین؟ میدونی چقدر خطرناک؟ اسیب ندیدی؟ فقط بهم بگو از دست کسی غذا، نوشیدنی و یا هر کوفت دیگه ای گرفتی؟
شو با خنده خودش رو جدا کرد و در حالی که با برگ خشکیده یکی از گلدون های اتاق بازی میکرد لبخندی زد
+: اینکه فکر میکنی من یه احمقم که از عمو های اونجا شکلات میگیرم به کنار ولی ابهت برادرت رو دست کم نگیر، حتی جرعت نمیکردن بهم نگاه کنن!!
تینگ یو لبخند پر افتخاری زد
-/: درسته تا اون هست اتفاقی برات نمیوفته...
+: ما واقعا یک هفته اون پایین بودیم؟ باورم نمیشه فوق فوقش نصف روز اونجا بودیم
-/: هر ۶ ساعت در دنیای زیرین برابر با یک هفته زمینی میشه
+: یعنی اگه یروز اونجا باشم یک ماه اینجا گذشته؟
-/: درسته
+: پس من چجوری قراره با داداشت دنبال اون اشغال بگردم؟ اگه ما در خوشبینانه ترین حالت یک هفته ای چیزی که دنبالشیم رو پیدا کنیم من هفتتت ماه تمام از خانوادم دور بودم....
-/ : اگر بخوای میتونم برادر رو راضی کنم تا به خانوادت خبر بدی.
+: نیازی نیست گفت اگر بخوام میتونم برگردم قطعا میزاره بهشون اطلاع بدم.
+: حالا اونو ولش کن بیا اینجا برات تعریف کنم چیشددددد+: وایییییی اگر قیافه هاشونو میدیدی.!
-/: باورم نمیشه تو صورتشون بهشون گفتی جک و جونورایی که در بهترین حالت میتونن خدا باشن.. یه راست رفتی تو لیست سفید برادر، کاش اونجا بودم و میدیدم
+: داداشت واقعااا راضی به نظر میرسید حتی وقتی اون گولاخ عربده کشید برید بیرون و اون زن مارموزه مارو بیرون میکرد همچنان لبخند میزد
-/: معلومه که راضییی به نظر میرسیدههه
+: راستی یچیزی....
-/: جانم؟
+: شنیدم بانو تو کاخ نیستن..، چرا؟
-/: تو واقعا ترسناکی... یک ساعت هم از برگشتنت نگذشته، از کجا میدونی؟
+: ما اینیم دیگه....
و نگاه از خود راضیشو تحویل تینگ یو داد
-/: بانو کارهایی برای رسیدگی داشتند...
شو کمی بیشتر به تینگ یو نگاه کرد و وقتی متوجه شد نمیتونه چیز بیشتری بفهمه لبخند ساختگی زد
+: که اینطور.... من میرم به بقیه سر بزنم.
داشت از در خارج میشد که تینگ یو دستش رو گرفت
-/: الان همه میدونن تو یک الهه ای..... مراقب باش
شو سری تکون داد و فکر کرد تا قبل ازینکه بانو اینجا بود نمیتونستم راجبش تحقیق کنم ولی الان اینکه این بانو کیه و از کجا اومده رو به قیمت دستم هم که شده میفهمم...
ازونور وقتی تینگ یو در رو بست و به سمت تختش میرفت متوجه گلدون سالم و زنده ای شده بود که تا قبل ازین شو با برگ های مردش بازی میکرد....
قلبش از ترس محکم خودش رو به در و دیوار میزد: برگشته.....
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...