شو لبخندی زد
+: آه به خاطر همین اینجوری رفتار میکنی؟ مامان هوا هم همینو گفته بود ولی مثل اینکه تمام این سالها تو غار بانو میلی زندگی میکرده همونی که تو کوهستان هیِ قرار داره، هائو و باباش هم تمام این سالها بهش سر میزدن.
باهم رفتیم اونجا غذا خوردیم، حتی شبم اونجا بودیم!
صبحش من اومدم اینجا، عمو هان و هائو هم به سمت قبیله خودشون رفتن....
لرد به صورت ناگهانی به سمت شو اومد، نبضش رو گرفت
و شو ورود ناگهانی انرژی به بدنش رو حس کرد
+: هی داری چیکار میکنی؟
لرد با شدت بیشتری دستش رو گرفت
~~: تکون نخورید میخوام ببینم بدنتون مسموم نشده باشه
شو حالا واقعا داشت نگران میشد پس بیشتر تکون خورد
+: منظورت چیه برای چی باید مسموم شده باشم؟؟؟؟
بانو جن جو در حالی که روی پله وا رفته بود با صورتی که همرنگ گچ شده بود شروع به صحبت کرد
~: یو هان دوست صمیمی من بود* ۲۸ سال قبل جلوی چشم همه تو غار روبروی جنازه بانو میلی و پسرشون خودکشی کرد..... با چشمای خودم بدنش که میسوخت رو دیدم... هنوز سنگینی کوزه ای که داخلش خاکسترش بود رو حس میکنم.... امکان نداره زنده باشه...
+: حت....حتما اشتباهی شده، من خودم دیدمش.... اون حتی حتی موهامو ناز کرد!!
لرد بعد ازینکه خیالش راحت شد دست شو رو ول کرد و کنارش ایستاد
~~: اثری از جادو یا زهر در بدنشون نیست ولی باید به شدت مراقب باشیم.... اونا حتی از روح مردگان استفاده کردن و این نشون میده این گروه محدود به دنیای من نمیشن! احتمالا جادوگران زمینی با اونها همکاری میکنن
~: چرا حدس میزنید روی زمین هم همدست دارن؟
~~: احضار روح شخص مرده و اوردنش در کالبد یه شخص زنده جوری که حتی چند الهه متوجه نشن اصلا راحت نیست اونا باید خون فردی که روح با اون نسبت یا وابستگی داره رو بریزن و روی این خون چندین نفر رو قربانی کنن و بعد ورد های احضار خونده و اینکار باید توسط یک جادوگر اصیل انجام بشه چون مجبور به کمک گرفتن از روح اجداد جادوگرش در دنیای مردگان...
+: یعنی میخواید بگید اون عمو هان نبوده و یه روح بوده؟
بانو جن جو که آروم تر به نظر میرسید ادامه داد
~: امکان داره مبدل* بوده باشه؟
~~: وجود یک مبدل هم برای اونا راحت تره هم برای ما
مبدل ها هیولاهایی هستن که از خودشون شکل و جسمی ندارن و میتونن به موجودات و روح های دیگه تبدیل شن
اکثرا وقتی شکل پیدا کنن تا اخر عمرشون به همون شکل زندگی میکنن
خودشون به تنهایی به کسی ازار نمیرسونن ولی خیلیا در جنگ ها و حمله هاشون ازین موجود استفاده میکنن.
اما نقطه ضعف هایی دارن که نشون میده ما با یک مبدل سر و کار نداریم
عمر اونا حداکثر دو سالِ ولی الهه شان اشاره کردن این روح چندین سال توسط رهبر یو و پدرشون دیده میشده همچنین مبدل ها نمیتونن جلوی شخصی که نسبت خونی با روح داره ظاهر شن
اگر روح یو هان مبدل بود قطعا رهبر یو و پدرشون متوجه میشدن پس اون روح به احتمال خیلی زیاد خود یو هان بوده که توسط یک جادوگر اصیل احضار شده! و....
شو حالا فهمیده بود که چرا مادرش فرد مورد احترام تمام قبایله.
اون با اینکه با همچین مسئله ای روبرو شده و حتی بچش تا پای مرگ رفته بود به خودش اومد و مشغول بحث با لرد برای کنترل این جریان شد ولی شو واقعا نمیتونست باور کنه خودش با دستای خودش هائو رو به دل مرگ فرستاده باشه*
گوانگ برادرش رو بغل کرد و با بغض ادامه داد: باورم نمیشه.... اگر بلایی سرت میاوردن ما چیکار میکردیم
ین هم با نگرانی که برای اولین بار از صورتش خونده میشد تایید کرد: شو واقعا تا یه قدمی مرگ رفتی انقدر سرتق بازی درنیار و فکر نکن میتونی تک نفره دنیارو نجات بدی
هه به سمت مادرش رفت و پشتش رو نوازش کرد: نگران نباش حالش خوبه...
مادرش لبخند نیمه جونی زد
~: قطعا ترسیده، برو کنارش...
شو از پشت هه که به سمتش میومد مادرش رو دید که به سمت لرد تعظیم کرد و سرش تیر کشید
اطلاعات زیادی یهو به مغزش وارد شده بود و بدتر از همه هائو گمشده بود
اگر بلایی سرش میومد چی؟....
+: اگر بلایی سرش بیاد چی؟
ین در حالی که روی پله بالایی شو نشسته بود با لحن بی تفاوتی جواب داد: اگر میخواستن بکشنش همون شب با رهبر یو و همسرشون انجامش میدادن
هه هم تایید کرد: کاملا درسته، هر چیم باشه برادر زادشه قطعا بلایی سرش نمیاره
+: کسی که برادرش رو کشته به برادر زادش رحم میکنه؟
گوانگ حرف ین رو یاداوری کرد: همونطور که ین اشاره کرد اگر میخواستن انجامش بدن همون شب میکردن، الان وقت این فکرا نیست به نظرم هر چقدر زودتر به قبیله برگردیم
~: گوانگ درست میگه الان وقت آبغوره گرفتن نیست بلند شید بریم
ŞİMDİ OKUDUĞUN
مرگِ ققنوس
Fantastikگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...