۳

63 15 6
                                    

شان شو و یو هائو جفتشون به واسطه اینکه فرزند قبایل بزرگی بودن و هر قبیله ای از بچه هاش به عنوان نمونه ای از ادب و قدرت تهذیبگری خاندان استفاده میکرد باهم نا آشنا نبودن ، چند باری در مراسم های مختلف ، جشن ها و یا اتحاد قدرت ها* باهم ملاقات داشتن
اتحاد قدرت ها مراسمی بود که یک نماینده از هر قبیله بروی سکوی بزرگی می ایستاد و با قدرت هاشون طبیعت رو با هم ادغام میکردند.
یجور نمایش قدرت هر قبیله که هر ساله بیشتر برای به رخ کشیدن استعداد های نابغه هر گروه برگزار میشد ، البته تو همون مراسم میزان بارش ها و حوادث طبیعی از جمله زلزله ، سیل و آتشفشان و حتی جنگ های بین قبیله های کوچیک برنامه ریزی میشد
البته  از آخرین مورد کسی به جز قبیله های بزرگ خبر نداشت.....
قبیله های بزرگ یه جور قدرت کلی و ناظر روی قبیله های کوچیک و وابسته بهشون بودن ، مثلا قبیله شان ناظر بر کوه ها و زمین بود که اعضای خونی به طور طبیعی وارث قدرت های درون کوه و زمین میشدن
اسم ها هم از قدرت هاشون که از ۱۰ سالگی خودشو نشون میداد میومد
به همین خاطر اکثر بچه های قبیله ها تا ۱۰ سالگی با فامیلی و اینکه فرزند چندم بودن صدا میشدن
شان شو* تا قبل از نمایان شدن توانایی هاش شان چهارم صدا میشد و حالا اسمش از اینکه طبیعت کوهستان رو کنترل میکنه اومد
برادرش شان هه *رودها و آبشار های کوه رو در دستان خودش داشت
خواهرای شان معروف هم :
شان گوانگ* میزان نور مناسب هر منطقه رو کنترل میکرد
شان ین * هم چشم کوهستان بود اون چشم سومش* باز بود و چیز هایی رو میدید یا میشنید  که بقیه از تصور اونا به خودشون میلرزیدند
قبیله یوهم مشابه بود یو هائو توانایی فرستادن باران رو داشت و از نظر مردم نازل رحمت و خوبی ها بود و بشدت بین افراد معمولی ، تهذیبگرای کم قدرت و حتی پر قدرت قابل احترام بود 
درمورد شان شو هم با این که اون مثل یو هائو تنها فرزند قبیله نبود اما این موضوع  تاثیری در محبوبیتش نداشت
با اینکه جانشین قبیله نبود و برادر و خواهر های مدعی قدرت زیادی وجود داشتن اما زیرکی اون در استفاده به موقع از قدرت به اصطلاح بی پایانش باعث شده بود ، همیشه کنار یو هائو در اتحاد قدرت کنارهم به ایستن و شونه به شونه هم با نظام طبیعت بازی کنن
ولی خب برخورد های قبل فقط برخورد های تصادفی و رسمی بودن که بین اونهمه قبیله و فرزند های زیادشون گم شده بودن
پس بعد از گذشت دو ماه از ساکن شدن شان شو تو خونه جدیدش دیدار هاشون به برخورد های تصادفی منجر شده بود که بعد از حال و احوال پرسیدن و زدن لبخندهای ساختگی و دوستانه ای که مخصوص یک فرزند قبیله بود از کنارهم عبور میکردن .....
ولی خب هر آشنایی و صمیمیتی از یک نگاه یا اتفاق شروع میشه دیگه ...

"فلش بک ۲ ماه بعد از ورود شان شو به قبیله یو "

اگه الان از شان شو بپرسید که ازینکه آرامگاهشو ترک کرده و به یه قبیله نا آشنا اومده ناراضیه یا نه ؟ صد در صد میگفت اینجا خیلی جذابتر از خرگوشها یا گل های به اصطلاح کمیاب درمانیش توی کوهستان خودشونن ، نه بخاطر آدماش ....
به خاطر اون شکاف آسمان* لعنتی که اگه شو قرار باشه مکان مرگشو انتخاب کنه ، اینجا با قاطعیت تمام رقیب هارو کنار میزد و انتخاب میشد
گویا قبیله یو اسامی مکانهارو هم با دقت زیادی انتخاب میکنن ، چون اونجا واقعا مثل شکافی بین آسمون بود
اگر روی لبه پرتگاه می ایستادی اصلا متوجه دره عمیق و ارتفاع غیر قابل حدس اون نمیشدی
ابرها به شکل یک راه در اغوش هم بودند و شو به خودش اخطار داده بود که هیچوقت در مستی به اینجا نیاد
امروزم مثل همیشه ساعتی قبل از طلوع به سمت اونجا حرکت کرد تا زمانی که خورشید از زیر پتوی ابری شکاف بیرون میاد اونجا باشه ، وقتی رسید بر خلاف همیشه یکی زودتر اونجا نشسته و جای همیشگیش که بهترین ویو رو نسبت به بیدار شدن خورشید داشت گرفته بود
شان شو کمی کنجکاو و هیجان زده شد
احساس کرد بالاخره تونسته خدای آسمان رو که پایه ثابت تمام رمان ها در بازار صدای پرندگانه * رو ببینه
حتی با خودش گفت : چرا که نه اون حتما متوجه علاقه من به آسمون و طرز تفکر فوق العادم به اینجا شده ، شاید جانشین الهی اون باشم نه ؟؟؟
همه میگفتن قبیله آسمان مقر و یا فرد مشخصی که همه به عنوان رئیس بشناسن رو نداره و در عوض کسی که به آسمان نزدیکترین باشه به عنوان جانشین خدای آسمانها انتخاب میشه
خیلیا فکر میکردن منظور از نزدیکی بعد جسمانی و فیزیکیه ، پس به بالاترین کوه ها و دره ها میرفتن و برای پرواز به سمت آسمان خودشون رو پرت میکردن
ازونجایی که بیشترشون تهذیبگرهای برجسته و درجه بالایی نبودن ، انرژی معنویشون اونقدر بالا نبود که ازشون محافظت کنه پس به جای پرواز به سمت آسمان ، با مخ به زمین سقوط میکردن....
اینارو بهتر از هر کسی میدونست چون مادرش به زور و بلا رسیدگی به پرونده این نخود مغزا رو بهش سپرده بود
اگه شو درست یادش باشه چند ماهی رو سخت کار کرد و گیاه ها و درختان رو به سمتی رشد داد تا کسی که میوفته آسیب جدی ای نبینه و روی پوشش گیاهی بیوفته ، البته که موفق هم بود.!
ولی بعد از چند وقت خسته شد ، اینکار به طرز نفرت انگیزی هیچ ارتباطی به اون نداشت
صادقانه بخواد بگه اون قبیله های کوچیک و زوار دررفته ای که تو هر مراسم چغولی شان چهارم رو پیش رئیس شان میکردن ، موظف به رسیدگی به این چیزا بودن نه اون !!!
البته که به خاطر گفتن این حرفها مجبور شد تا یک ماه  در قصر زندگی کنه و تهذیبگریش مورد آزمایش قرار بگیره ؛ چون مادرش بر این باور بود که از بس تو جنگل زندگی کرده باورش شده مرد جنگلیِ و یادش رفته به عنوان یک پسر قبیله چه وظایفی داره
بهر حال به امید اینکه الان لوح جانشین شدنش رو میگیره و اون رو میکنه تو چشم خانوادش ومیگه :دیدید من بدرد نخور نیستم
به سمت مرد آبی پوش رفت
وقتی خدا برگشت ، حقیقتا نا امید شد اون تنها خدای آسمانها نبود اون تنها پسر قبیله یو بود ...
یو هائو برگشت ، لبخند ملیحی زد و گفت : پس حق با اوناست
شو هم سعی کرد کلافگی و ناامیدیش رو پشت لبخندش مخفی کنه که چندان موفق نبود : راجب چه موضوعی حق با اوناست ؟
رفت و کنار فرد آبی پوش ایستاد
چند سانتی از اون کوتاه تر بود
شو ناگهان فکر کرد که شاید به خاطر موهای بلندش بود که تا زانو هاش رسیده بودن ؟!!
موهای شوهمیشه مرتب شونه شده ، با گل سری به شکل چتر که میشد اونو تو روستاهای اطراف قبیله یو پیدا کرد تزئین شده بودن
شو از بچگی عاشق این بود که موهاش رو بلند کنه
مادرش همیشه این موضوع رو میکوبید تو سرش که خب  در این مورد تنها نبود ...
خواهرش شان ین هم به خاطرعلاقش به موهای کوتاه تنبیه میشد
پس وقتی مادرش بعد از فریاد زدن سَرش که اگه موهاش رو کوتاه نکنه باعث میشه رشد نکنه و قدش کوتاه بمونه درو میکوبید و با قدمهای سنگین ازونجا دور میشد تنها نبود ، به سمت خواهرش میرفت و تا پایان ساعت تنبیه با هم حرف میزدن
اون و ین شبیه به هم نبودن ؛ علایق و اخلاقاشون زیادی متفاوت بود ، صمیمی نبودن و تنها تو این وقتا میتونستن با هم حرف بزنن
شو هیچوقت این رو به کسی نگفت ولی یکی از دلیل هاش برای کوتاه نکردن موهاش همین همنشینیش با خواهر بزرگترش بود
البته الان که نه ، این مسئله برای همه حتی خودش تبدیل به عادت شده بود و از سالهای تنبیه به خاطر موهاش چند سالی میگذشت
هم مادرش هم پرنده های بازار به بلندی موهای اون عادت کرده بودن
مدت زمان زیادی گذشته بود و اگر از هائو کوتاه تر نمیبود شاید هیچوقت به این مساله فکر نمیکرد
البته که هائو فرد قد بلندی بود از همه اونهایی که شو دیده بود بلند تر ، پس ازینکه سرش فقط کمی بالاتر از شونه های هائو قرار میگرفت  ، حس بدی بهش دست نداد ...
هائو گردنش رو کمی به پایین متمایل کرد تا بتونه باهاش حرف بزنه ، یذره اِهانت آمیز بنظر میرسید ولی شو میدونست هائو قصد توهین بهش رو نداره پس در سکوت به سمت اون برگشت تا حرفش رو بشنوه
هائو با صدای لطیفی که به نرمی ابر های روبروشون بود گفت : در قبیله پیچیده پسر چهارم قبیله شان در اینجا جادوگری * تمرین میکنه و جادو هاش رو روی حیوانات و پرنده ها پیاده میکنه
هر روز قبل از طلوع به این مکان میاد و تا ظهرهمینجا میمونه
لبخندی زد و ادامه داد : فک کنم حق با اوناست 
حرفاش برعکس قیافه معصوم و صدای آرومش کاملا قصد شیطنت داشتن ، انگار میخواست سر به سر پسر کوتاه تر بزاره
شو صادقانه میخواست بگه به تو چه ؟ ولی این دور از اَدب بود.... پس با لحن نرمی شبیه به فرد روبروش ولی با شیطنتی نه چندان پنهان گفت : گویا اشتباه میکنن!! 
اون کسی که من جادوش کردم موجودات شکاف اسمان نیستن ؛ بنظر میرسه یو هائو فرد برجسته قبیله یو باشه مگه نه؟
بهر حال که شما راجب همه مهموناتون کنجکاو نمیشید واین موقع صبح تحقیق نمیکنید ...
ضد حمله به تمام معناش رو با لبخندی که به پوزخند شباهت بیشتری داشت و چشمک ریزو نصف و نیمه ای به پایان رسوند
شو همیشه اینطوری بود ، حرفهاش رو میگفت چون بنظرش بهتر ازین بود که شب تا صبح به دلیل این کارِ هائو فکر کنه و آخر سر یه حدس اشتباه بزنه ...
ازونور هائو تعجب کرده بود ، مُچش زودتر از چیزی که فکرشو میکرد گرفته شد
نگاهش رو به سمت ابر ها داد و سعی کرد بحث رو عوض کنه که انگار موفق هم بود : خورشید داره طلوع میکنه ، فک کنم هر روز به خاطر این میای اینجا نه ؟ نمیخوام اومدنم مزاحم لحظه مورد علاقت از روز بشه بعدا حرف میزنیم وقت زیاده .....
شو که به راحتی حواسش پرت شده بود به جدال زبانی چند لحظه قبلشون فکر نکرد و در کنار هائو به آسمان که به مرور نارنجی تر میشد نگاه کردن .....

**توضیح اتحاد قدرت هارو نوشتم ولی اگه بخوام خلاصش رو بگم اینکه مراسمی که توش هر کس به نمایندگی از قبیلش نمایش قدرت میکنه وتصمیمات سال اینده هم در اونجا گرفته میشه

** این هم توضیحشو دادم ولی چون ممکنه بازم در طول داستان چیزی ازش بشنوین میگم که بچه ها تا ده سالگی اسم ندارن و با فامیلی و فرزند چندم بودن صدا میشن وقتی از ۱۰ سالگی قدرت هاشون پدیدار میشه قبیله طی مراسمی بهشون اسم مناسب به قدرتشون رو میده مثلا شان شو چون طبیعت کوهستان رو تو دستاش داره اسمش به معنی درخت کوهستان

** شان هه اگر یادتون باشه به معنی رود کوهستان

** شان گوانگ هم به معنی نور کوهستان و اسم هاشون با توانایی هاشون ارتباط مستقیم داره

**شان ین هم چشم کوهستان

** چشم سوم یا چاکرای ششم بین ابروها و کمی بالاتر قرار دارد که با فعال شدن این چشم شما قادر هستید سیگنال‌های انرژی را دریافت کنید و به‌وسیله روحتان آن‌ها را تجزیه‌وتحلیل کنید تا بتوانید یک حس، تصویر یا هر چیز ماورایی دیگری را ببینید.

**توضیح شکاف اسمان رو هم دادم شکاف اسمان در اصل یه پرتگاه که رو بروش ابرها قرار دارن و انگار زمین و اسمان بهم پیوند خوردن و اون مکان شکافی از دل اسمان. 
شو به خاطر همین  دوسش داره

**بازار صدای پرندگان هم همون بازار محلیشونه که مخصوص شایعات و رمان هاشون

** جادوگری برای قبایل برجسته پسندیده نبوده چون میگفتن مخالف نظم طبیعت و در قدیم لفظ جادوگر یه جور توهین حساب میشده البته هائو داشت سربه سرش میزاشت که هر روز میاد اینجا و قصد توهین به شو رو نداره

مرگِ ققنوس Onde histórias criam vida. Descubra agora