«« زمان حال »»
~~: من دیگه نمیخوام به چشمهاشون وقتی ازم متنفرن نگاه کنم... دیدنش.... دیدنش خیلی عذاب اوره...
-/: به این شو نگاه کن، به نظرت این همون ادمیه که پر از طمع بود و چیزی رو جز منفعت و خواسته هاش نمیدید؟
تنها ترس من اینکه با یاداوری اون اتفاقات از خودش متنفر شه وگرنه معلومه که اون درک میکنه تو بهترین کار رو کردی!
~~: امیدوارم همینطور که شما میگی باشه...
-/: برگردیم؟
وقتی به داخل غرفه برگشتن، با شویی روبرو شدن که نور مهتاب مبلش رو روشن کرده و با موهای نیمه ژولیده دست به سینه نگاهشون میکرد
~~: حالتون خوبه؟
+: کجا رفته بودید؟
تینگ یو کاملا غیر طبیعی خندید و پتو رو تا گردنش بالا کشید
-/: رفتیم یه کم هوا بخوریم...
شو میدونست دو خدای زیرین قطعا انقدر با دنیای زمین راحت نیستن که شب به خاطر خوب بودن هوا تو کوچه های تاریک قدم بزنن اما اونا نمیخواستن هدف اصلیشون رو بهش بگن پس شو هم اصراری نمیکرد. ولی به طور ناخود اگاه لب پایینش جلوتر اومد و با گوشه چشم به لردی که رو جای قبلیش خوابیده بود نگاه کرد که از قضا اون هم بهش خیره شده بود.
~~: بازم کابوس دیدید؟
+: اوهوم...
-/: چه کابوسی میبینید؟
+وقتی از خواب بیدار میشم دیگه یادم نمیاد...
هر دو خدا با صدای بلندی نفسی از راحتی کشیدن که با دیدن اخمای شو، مثل بچه هایی که از وقت خوابشون گذشته و مامانشون رو میبینن چشماشون رو بستن و در خواب خیلی عمیقی فرو رفتن.: شو مطمئنی درست میریم؟ اینجا عملا خرابست
درست همونطور که انتظار میرفت این غر غر های هه بود
+: انرژی هائو داره انگشتمو از جا میکنه، معلومه که یا اینجاست یا به تازگی بوده...
چهره خدایان زیرین از وقتی پا به اینجا گزاشتن در هم پیچیده بود
شو به گوانگ اشاره کرد و به طور عمدی کمی عقب افتاد
+: گوانگ، بانو باهات چجوری رفتار میکنه؟
گونه های گوانگ وقتی صحبت از اون میشد رنگ میگرفتن: راستش.... بهم بی توجهه.
شو لبخندی زد و موهاش رو نوازش کرد
+: تو اونو نمیشناسی، اگر میشناختی میدونستی همین بی توجهی بهترین رفتاریه که اون با بقیه داره
بهرحال، میتونی ازش بپرسی اینجا کجاست و چه ربطی به اونا داره؟؟ چون به نظر میرسه که هیچکدومشون خاطرات خوبی ازینجا ندارن....
من نمیخوام با تینگ یو و لرد حرف بزنم.
گوانگ با گیجی به طور ضایعی به بانو نگاه کرد: چرا خودت ازش نمیپرسی؟
+: خب ما قبلا.... یه دعوای خیلیییی کوچیک باهم داشتیم...
: خیلی کوچیک؟ اگر واقعا همینطور بود تو فراموشش میکردی، اذیتت کرده؟
این اولین باری نبود که شو دعوا و مشکلاتش با بقیه رو برای یکی تعریف میکرد ولی بعد از مدتها این اولین باری بود که اون فرد به جای اینکه شو رو سرزنش کنه و بپرسه دوباره چه غلطی کرده به نقش طرف مقابل هم اشاره میکرد پس گوانگ رو بغل کرد، لبخند مهربونی زد و در حالی که سرش رو به گردن خواهرش میمالید زیر لب غر غر میکرد
+: اوهوم، منو دوست نداره....
شو هیچوقت تو این مسائل دروغ نمیگفت پس گوانگ پشتش رو نوازش کرد، دستش رو گرفت و از لرد و بانو که ظاهرا آروم تر قدم میزدن تا عقب افتادگی اونا جبران شه با چشم غره ای عبور کرد
ابرو های آنجی و آکی تو هم گره خورد
شو همیشه فکر میکرد اینکه بانو خواهر واقعی لرد نیست عجیبه چون اخلاق و عکس العمل هاشون خیلی به هم شبیه بود جوری که الان با یه کیلو عسل هم خورده نمیشدن.
![](https://img.wattpad.com/cover/316004733-288-k139652.jpg)
YOU ARE READING
مرگِ ققنوس
Fantasyگاهی وقتا مشکل از ادما نیست مشکل از زمانیه که با هم آشنا شدن مثلا من برای عاشق تو شدن یکمی دیر کردم، یکمی بیشتر از نهصد سال . وقتی که عشق من برای روح پر از زخم تو چسب زخم کوچیکی بود تصمیم گرفتم زخم های بیشتری در تو به جا بگذارم؛ تموم احساسات تو بای...