۳۸

30 6 13
                                    

شان هه در حالی که سعی میکرد جلوی اون فرد ترسناکی که اون پشت ایستاده بود و با نگاه خیرش اونهارو بررسی میکرد مودب باشه جواب شو رو داد: این سوالیه که ما باید بپرسیم، دو ماه که رفتی و خبریم ازت نیست!!
شو درحالی که به گردن مادرش اویزون شده بود چشماش رو تهدید آمیز ریز کرد
+: اینجور نیست که برای خوشگذرونی اومده باشم؟
شان ین در حالی که تاج ققنوس نشون* روی موهای کوتاهش رو جا به جا میکرد به برادر بزرگترش کمک کرد: واقعا؟! ولی داستان هایی که ما شنیدیم چیز دیگه ای میگفتن
شو اخمی به دهن لق بودن افراد اینجا و در حالی که از بغل مادرش بیرون میومد لباسش رو درست کرد
+: خودت داری میگی داستان، هر داستانی واقعی نیست
گوانگ با لبخند مهربونی موهای بلند شو رو مرتب کرد: اتفاقاتی که توی دنیای زیرین افتاده رو شنیدیم، ما بهت افتخار میکنیم داداش کوچولو..
شو با گونه های خجالتی قرمز لبخندی زد
+: شنیدید؟ ببین اونا ادمای الکی ای نیستنا خدان، باورت میشه؟
شان هه با صورت بیخیالی اضافه کرد: اره باورم میشه!
همیشه میدونستم رو مخ بودن تو از سطح انسانیت فراتره...
+: اتفاقا این منم که همیشه میدونستم خوب بودن من از سطح شما فانی ها بالاتره!!
گوانگ در حالی که میخندید لپ شو رو کشید: از کی تا حالا ما فانی شدیم؟
لرد حس میکرد در موقعیت الان بیشتر از اینکه قاضی دو دنیا باشه شبیه به مربی مهد کودکه و مشغول تماشای خانواده ای که دنبال بچشون اومدن!!
~~: میتونم بپرسم شماها اینجا چیکار میکنید؟
صدای تقریبا عصبانی لرد باعث شد هر پنج نفر روی یه خط صاف وایسن و منتظر نگاهش کنن
با خودش گفت عالیه، عجب پیشرفتی! الان شبیه به ناظم مدرسه ابتدایی ای که بچه هارو به صف کرده شدم
~~: منظورتون ازینکه اگر به دنبال جادوگر هستیم باید از یه جادوگر سراغشو بگیریم چیه؟
مادر شو بچه هاش رو کنار زد و جلوی لرد تعظیم کرد
~: شان جن جو از قبیله شان به لرد بزرگ، قاضی دو دنیا تعظیم میکنه
لرد سرش رو تکون داد و تعظیمش رو پذیرفت
~~: بانو شان از دیدنتون خوشحالم
شو با خودش فکر کرد عجب دروغگویی! بیشتر کلافه بود تا خوشحال...
~: قبیله هی* اعلام کردن جادوی سیاه زیادی در زمین حس میشه و مایل به همکاری همه جانبه در اتفاقات آینده هستن
+: قبیله هی؟؟؟ همون قبیله جادوگری معروف؟؟؟ شما با اونا در ارتباطید؟!
لرد سری به نشونه رضایت تکون داد
~~: به این منوال حوادثی که در آینده پیش میان تا حد زیادی قابل کنترل هستند
شو سمت برادرش رفت و با ارنج پهلوش رو نوازش نامهربونی کرد.
شان هه در حالی که از درد خم شده بود جلوی خودش رو میگرفت که فحش نده: لعنتتتت بهت.... چرا میزنی؟
شو دستاشو بهم گره کرد و با اخم بزرگی بهش نگاه کرد
+: چرا بهم نگفته بودی ما با قبیله هی در ارتباطیم؟
شان هه از روی عادت موقع عصبانیت موهاش رو به پشتش فرستاد: شاید چون منم نمیدونستم؟ تازه اگر به کتک خوردن باشه جنابعالی باید تا حد مرگ از من کتک بخوری، چرا راجب اینکه قاتل رو میشناسی حرفی نزده بودی؟
گوانگ از برادر کوچکترش دفاع کرد: هر چی فهمیده از اینجا بوده که اصلا نمیتونسته به ما بگه....
شان هه قیافه مضحکی به خودش گرفت و سرش رو به نشونه تایید تکون داد: که نمیدونسته اره؟ خواهر کوچیکه ی خوش باور من، اگه این چیزی نمیدونسته که نگهش نمیداشتن، قطعا یه فایده ای براشون داشته دیگه
شو لبخندی زد و شروع به تحریف واقعیت کرد
+: معلومه که دارم، اونا برعکس شما متوجه استعداد و توانایی های فوق العاده من شدن
هه پوزخندی زد: اهان اونوقت چه استعدادی؟ شبا قبل خواب براشون قصه هاتو* میخونی؟
شو لبخند ساختگی ای زد، کمی به واکنش بقیه نگاه کرد و وقتی نگاه خیره و کنجکاو لرد به خودش رو دید به سمت برادرش حمله ور شد
+: وزغ دو پا جرررررتتت میدمممممم
گوانگ درحالی که بین اون دوتا وایساده بود سعی میکرد جلوی دعوا کردنشونو بگیره ولی بیشتر کتک ها نصیب اون میشد: لطفا تمومش کنید.... اخ.. آبرومون رفت
همه خانواده میدونستن هه دوست داره توسط دیگران تایید وتحسین بشه ولی الان نه تنها مثل همیشه به عنوان جانشین آینده قبیله احترامی دریافت نکرده بود حتی اینجوری توسط داداش کوچکترش تحقیر شده بود
هه با رگ های برآمده گردنش نشون میداد واقعا عصبانی شده: تو الان به من چی گفتیییییی؟؟؟
ین با خونسردی تمام جفتشونو از یقه گرفت و هر کدوم رو گوشه ای هل داد، یجوری اینکارو انجام میداد که انگار به جای دو مرد بالغ ۲۵ و ۳۵ ساله دوتا بچه گربه رو بلند کرده
هه و شو کنار هم پوکر به ین که حالا لباس های گوانگ رو مرتب میکرد نگاه میکردن: صد بار بهت نگفتم تو دعوای اینا دخالت نکن؟ اینا یه دقیقه دعوا میکنن دو دقیقه دیگه بغل هم میشینن تورو سوژه میکنن میخندن .
گوانگ با گونه هایی که از خجالت قرمز شده بودن سرش رو تکون داد
لرد فکر میکرد درست همونطور که از خانواده شو انتظار میرفت اونام مثل خودش عجیب غریبن
بانو جن جو هم ازونور فکرش درگیر بود و کوچکترین توجهی به این اوضاع نداشت، کاملا مشخص بود که این اتفاقات یکی از روتین های عادی و روزمره این خانوادست.
~: لرد بزرگ، مسئله ای هست که فکرم رو درگیر کرده.
لرد توجهش رو بانو شان و مسئله ای که به خاطرش اینجا بودن برگردوند، به سمت دیوار پشت میزش رفت و با هل کوچیکی سالن بزرگ پشت دیوار رو پدیدار کرد
~~: بفرمایید داخل تا صحبت کنیم
شو و هه دویدن و جلوتر از همه وارد شدن، پشت اونا گوانگ با خوشحالی دنبالشون کرد و ین هم با قدمهای آرومش از بین مادرش و لرد وارد شد
بانو جن جو لبخند شرمنده ای زد و زیر لب با اجازه ای گفت و به اونا ملحق شد
قطعا وقتی برمیگشتن ادب رو به بچه هاش یاداوری میکرد
لرد در حالی که روی مبل دو نفره کوچک وسط سالن مینشست با بانو شان صحبت میکرد
~~: چه مسئله ای باعث نگرانتیون شده؟
شو در این دو ماهی که اینجا بود هیچچچچ حرفی ازینجا نشنیده بود و مطمئن بود اینکه خودش نمیدونه یعنی هیچکس دیگه ای هم نمیدونه.
مثل اینکه اینجا یجور اتاق کاری بود که لرد برای مهمون های خاص ترش استفاده میکرد
دیوار های طوسی رنگی داشت که اکثرا کمد دیواری های مخفی داشتن که روشون با نقاشی های مختلف پر شده بود
در یکی از کمد ها تا نیمه باز بود و شو متوجه شد پرونده هایی که لرد به اونها رسیدگی میکنه در این اتاق نگهداری میشن
همچنین میز کار مشکی رنگی وجود داشت که شو حدس میزد وقتی مسائل کاخ زیاد میشن لرد تا دیر وقت اینجا میمونه و به کار ها رسیدگی میکنه
یکمی دلش به حالش سوخت..... اون اینهمه کار میکرد ولی خودش با بی رحمی دستور داده بود برای اتاق ها اسم بزاره.... حتی به کسی که انقدر تلاش میکرد گفته بود اون موقعیت خوب اینجا رو به عن گاو میده!
خجالت آوره.... از روی شرمندگی تصمیم گرفت بعد ازین جریان خودش این وظیفه رو به عهده بگیره
سری تکون داد و به سمت مبل های کنار پنجره رفت.
دوست داشت کنار گوانگ بشینه که متوجه شد جاش زودتر توسط ین گرفته شده، هوف کلافه ای کشید و به سمت مادرش حرکت کرد که دید هه با قیافه پر غرور خاصی جاش رو گرفته
چشم غره ای بهش رفت و ازونجایی که با اخلاق فوق العاده لرد اشنا بود، رو میز عسلی کنار مبل گوانگ نشست
~: آلاستور در همه این سالها به دنیای زیرین و و انرژی ای که از اون نشات میگرفت راضی بود اینکه به طور ناگهانی به زمین اومده و یکی از قبایل بزرگ رو هدف گرفته نشونه خوبی نیست
~~: بانو شان خردمند هستند، عقیده من هم اینه که یکی پشتشونه و حمایت میشن
~: جسارتا لرد بزرگ حدسی در مورد این حامی دارن؟
~~: حدس های زیادی وجود داره، نمیتونم با قاطعیت نظری بدم
~: علت دیدار ناگهانی ما به همین موضوع محدود نمیشه، در قبیله من زن های باردار و بچه های زیادی به طور ناگهانی فوت کردن و همینطور درختان و گلهای کوه رو به مرگ هستند
این نشون میده که ما توسط انرژی های تاریک مورد حمله قرار گرفتیم، قبیله هی در حال دفع این انرژی هستند ولی اقرار کردن که اگر این فقط یه چشمه از توانایی دشمن باشه در آینده ای نزدیک توانایی مقابله نداریم
~~: همونطور که الهه شان حدس میزدن این مسئله بزرگتر و جدی تر از چیزیه که نشون میده، قطعا یک روح به تنهایی توانایی این کار هارو نداره و یک گروه با برنامه ریزی در حال خرابکاری هستن.! ما با شما برمیگردیم تا به طور دقیق تر بررسی کنیم.
~: از لطف و توجه لرد بزرگ سپاس گزارم.
شو به مادرش که تعظیم کرده بود نگاه مشکوکی کرد و بعد پشت اونها کنار برادرش به راه افتاد و با صدای آرومی زمزمه کرد
+: مثل اینکه مامان از قبل لرد رو میشناخته
هه که با شو هم نظر بود با سر تایید کرد: قطعا همینطوره، مامان تو راه میگفت این یارو چند صد سال از کاخ بیرون نیومده، اینکه به این راحتی گفت میاد، نشون میده اوضاع وخیمه.
گوانگ بشکنی زد تا توجه اون دو نفر رو به خودش جلب کنه و اون هم پچ پچ کرد: دیدید گفت همونطور که الهه شان حدس میزده؟؟ وای شو خیلی باحالی!!
هه کلافه موهاش رو عقب فرستاد: من میگم این یه چیزایی میدونه به ما نمیگه تو میگی نه ازینجا فهمیده... بفرما اینو چی میگی؟
گوانگ با نگاه پرسشی به شو نگاه کرد و منتظر شد
+: من هیچی نمیدونم خب؟ فقط میدونستم یه روح شتر به نام آلاستور هست که اونم قبل ازینکه من چیزی بگم گفت خودش میدونه
ین هم به پچ پچ های اونا ملحق شد: پس اگر هیچی نمیدونی چرا دو ماه نگهت داشته؟ تازه یجوریم رفتار میکنه انگار همکارشی
هه تند تند به نشونه تایید سر تکون داد: آفرین ین .... بعد با صدایی که به زور دورگه شده بود تا شبیه به لرد بشه ولی بیشتر شبیه به غازی در حال مرگ بود ادامه داد: (ما با شما برمیگردیم تا به طور دقیق تر بررسی کنیم )...
+: خیلی معذرت میخوام ولی لطفا نَرین، صدای لرد هیچوقت اینجوری نبوده!!
گوانگ که چند لحظه ای سکوت کرده بود و پوست کنار ناخنش رو میکند ناگهان به حرف اومد :به نظرتون بهش نگیم رهبر یو گم شده؟
+: چی گفتیییییی؟؟؟؟؟ هائو چیشدههههه؟؟؟؟؟
هه چشم غره ای به گوانگ رفت و با صورت ناباوری ادامه داد: گوانگ خوبه تو راه اینهمه بهت گفتیم دهنت رو ببندی!
ین هم‌ با برادر بزرگترش موافقت کرد: بعد شاکی میشی چرا چیزی بهت نمیگیم، خب به خاطر همین بی دقتی هات دیگه
شو با صدایی که از قبل بلند تر شده بود ادامه داد: دهنتونو ببندید! معلومه که من باید بدونم چه بلایی سر هائو اومده... دقیق بگید چیشده؟
هه، ین و گوانگ به طور همزمان تصمیم گرفتن در حالی که به اطراف نگاه میکنن ساکت شن
+: بگیددد دیگههه
لرد به سمتشون اومد شیشه کوچیکی که ماده قهوه ای رنگی داخلش داشت رو به شو داد
~~: رهبر یو یک ماه و دو هفته پیش اعلام کردن که قاتل پدر مادرشونو پیدا کردن و میخوان به دنبالشون برن.
ایشون حتی به اصرار بقیه که میگفتن تنها نرن و حداقل چند نفر رو با خودشون ببرن گوش نکردن و در اخر یک شب بدون هیچ اطلاعی رفتن.
شو اون مایع رو بدون اینکه بپرسه چیه سر کشید و با نگرانی پرسید: عمو هان جلوشو نگرفت؟
ناگهان همه ساکت شدن
مادرش برای اولین بار با شو حرف زد
~: عمو هان کیه شو؟
+: یو هان فرزند اول قبیله یو دیگه.
هه، گوانگ و ین با گیجی، لرد با تعجب و مادرش با ترس بهش خیره شده بود
~: تو اون رو از کجا میشناسی شو؟
شو واقعا این نگاه هارو نمیفهمید مگه عمو هان با هائو برنگشت، خودش رو از بقیه قایم کرده؟
+: قرار بود با هائو برگرده تا خیالمون راحت باشه برنگشت؟....
بانو جن جو واقعا گیج و ترسیده بنظر میرسید
~: شو پسرم..... یو هان ۲۸ سال قبل فوت کرده....

** ققنوش نشانه قبیله شان که روی تاج افراد خونی قبیله حک میشه

** برای کسایی که یادشون رفته میگم قبیله هی تنها قبیله جادوگری روی زمین بود که هی میلی همسر یوهان دختر تنی این قبیله بود، هیمنطور قبلا هم گفتیم که قبیله شان با قبیله هی رابطه خوبی دارن و تو کوه خودشون اونارو مخفی کردن و هواشونو دارن

** شو‌ نویسندست و هه اینجا مسخرش کرد که به جز نوشتن چه فایده ای میتونه داشته باشه؟؟

مرگِ ققنوس Where stories live. Discover now