After Story 4 "Happy Ending"

3.1K 833 277
                                    


وقتی استایلیست بعد چک کردن آخر کنار رفت، سر جاش چرخید و به تصویر خودش توی آینه خیره شد.

کت و شلوار سفیدی که با جواهرات و نشان های سلطنتی دیزاین شده بود.

شبیه به استایلش توی روز ازدواج و تاج گذاریش، با این تفاوت که به سنگینی قبل و شلوغیش نبود.

لبخندی به مرد بتا که تو یک هفته گذشته زیاد برای این لباس دیده بودتش زد.

_ ممنونم، خیلی زیباست.

بتا لبخند بزرگی زد و به سرعت تا کمر خم شد که دستیار هاش هم به دنبالش تعظیم کردن.

_ خدمت به شما همیشه مایه افتخار من بوده لونا.

سرش رو سمت اون وو چرخوند.
_ اعلاحضرت رسیدن؟

اون وو لب گزید.
_ توی اتاق کارشون هستن لونا.

به محض بیرون اومدن این حرف از دهن اون وو، جونگ کوک اخم غلیظی کرد.

'الهه ماه... تهش دقم میدی تهیونگ!'

سمت در قدم برداشت و گفت:
_ به دیدنشون میرم.

همونطور که تصور می‌کرد!

تهیونگ بیخیال نسبت به همه چیز، درحالی جه ربدوشامبری تنش بود، روی کاناپه نشسته بود و توی آیپدی که در دست داشت، اخبار امروز رو میخوند.

خیسی موهاش، نشون میداد همچین هم بیخیال نبوده و حداقل دوش گرفته!

جونگ کوک نفس عمیقی کشید تا بلافاصله پرخاش نکنه.

اشاره‌ای به اون وو و ووبین زد که هردو به سرعت اتاق رو خالی کردن.

پشت سر تهیونگ ایستاد که انیگما بدون اینکه بچرخه، خندید.
_ شکوفه هلوم تلخ شده.

با حرص پا زمین کوبید.
_ شکوفه هلوت تلخ نشه؟... تهیونگ! معلومه داری چیکار میکنی؟!

بالاخره کمی سمتش چرخید و آیپد رو بالا گرفت.
_ معلوم نیست؟... اوه شکوفه هلو... خبر نداری مردم چقدر منتظر عکس و فیلمـ...

بعد انگار تازه چشمش به جونگ کوک افتاده باشه، حرفش رو از یاد برد.

_ الهه ماه...

'چطور ممکنه تو این سن هم بتونی انقدر راحت قلبم رو بلرزونی شکوفه‌ی من...'

جونگ کوک کلافه از سکوتش، مبل رو دور زد و کنارش نشست.
_ چیزی تا شروع مراسم نمونده، تو حاضر نیستی و ما نه تنها هنوز به بورام سر نزدیم، بلکه هنوز برای سایت رسمی دربار عکس نگرفتیم!

نگاهی به سر تا پاش انداخت.
_ میگما... بیا مراسم رو به اسم خودمون تموم کنیم...

غرید:
_ ته ته!
خندید و با گرفتن کمر جونگ کوک، جلو کشیدش.

سرش رو توی گردنش فرو برد و عطر شکوفه‌ی هلو رو عمیق بویید.

_ جون دل ته ته...

King Of Emotions (VKook)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora