وقتی استایلیست بعد چک کردن آخر کنار رفت، سر جاش چرخید و به تصویر خودش توی آینه خیره شد.کت و شلوار سفیدی که با جواهرات و نشان های سلطنتی دیزاین شده بود.
شبیه به استایلش توی روز ازدواج و تاج گذاریش، با این تفاوت که به سنگینی قبل و شلوغیش نبود.
لبخندی به مرد بتا که تو یک هفته گذشته زیاد برای این لباس دیده بودتش زد.
_ ممنونم، خیلی زیباست.
بتا لبخند بزرگی زد و به سرعت تا کمر خم شد که دستیار هاش هم به دنبالش تعظیم کردن.
_ خدمت به شما همیشه مایه افتخار من بوده لونا.
سرش رو سمت اون وو چرخوند.
_ اعلاحضرت رسیدن؟اون وو لب گزید.
_ توی اتاق کارشون هستن لونا.به محض بیرون اومدن این حرف از دهن اون وو، جونگ کوک اخم غلیظی کرد.
'الهه ماه... تهش دقم میدی تهیونگ!'
سمت در قدم برداشت و گفت:
_ به دیدنشون میرم.همونطور که تصور میکرد!
تهیونگ بیخیال نسبت به همه چیز، درحالی جه ربدوشامبری تنش بود، روی کاناپه نشسته بود و توی آیپدی که در دست داشت، اخبار امروز رو میخوند.
خیسی موهاش، نشون میداد همچین هم بیخیال نبوده و حداقل دوش گرفته!
جونگ کوک نفس عمیقی کشید تا بلافاصله پرخاش نکنه.
اشارهای به اون وو و ووبین زد که هردو به سرعت اتاق رو خالی کردن.
پشت سر تهیونگ ایستاد که انیگما بدون اینکه بچرخه، خندید.
_ شکوفه هلوم تلخ شده.با حرص پا زمین کوبید.
_ شکوفه هلوت تلخ نشه؟... تهیونگ! معلومه داری چیکار میکنی؟!بالاخره کمی سمتش چرخید و آیپد رو بالا گرفت.
_ معلوم نیست؟... اوه شکوفه هلو... خبر نداری مردم چقدر منتظر عکس و فیلمـ...بعد انگار تازه چشمش به جونگ کوک افتاده باشه، حرفش رو از یاد برد.
_ الهه ماه...
'چطور ممکنه تو این سن هم بتونی انقدر راحت قلبم رو بلرزونی شکوفهی من...'
جونگ کوک کلافه از سکوتش، مبل رو دور زد و کنارش نشست.
_ چیزی تا شروع مراسم نمونده، تو حاضر نیستی و ما نه تنها هنوز به بورام سر نزدیم، بلکه هنوز برای سایت رسمی دربار عکس نگرفتیم!نگاهی به سر تا پاش انداخت.
_ میگما... بیا مراسم رو به اسم خودمون تموم کنیم...غرید:
_ ته ته!
خندید و با گرفتن کمر جونگ کوک، جلو کشیدش.سرش رو توی گردنش فرو برد و عطر شکوفهی هلو رو عمیق بویید.
_ جون دل ته ته...
STAI LEGGENDO
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...