سر از پا نمیشناخت.روی صندلی نشسته بود و هر از گاهی از ذوق پاهاش رو تکون میداد.
از عجایب روزگار بود که پدرش رضایت داده بود این دفعه به قصر بیاد.
البته همچینم عجیب نبود... از سه روز پیش که مین اعلام کرده بود میخواد به قصر بره و پادشاه رو ملاقات کنه، یونگی لحظهای از خواهش کردن دست برنداشته بود.
انواع و اقسام روش ها رو برای راضی کردن پدرش به کار برده بود و از اونجایی که یونگی دقیقا نمونه کوچیک شده مین بزرگ بود... بالاخره پدرش کم آورد و حالا یونگی کنار پدرش، توی ماشینی که به سمت کاخ سلطنتی میرفت، نشسته بود.
ذوق زیادی برای دیدن کاخ داشت.
خانواده های اعضای مقام دار دولت، نمیتونستن وارد کاخ بشن، مگر اینکه مراسمی بوده باشه و به طور رسمی از سمت دربار سلطنتی دعوت شده باشن.
اما خب... مین فرد مهمی برای پادشاه بود و قطعا آوردن پسرش به کاخ، دردسر ساز نمیشد.
_ یونگی.
نگاهش رو از درخت های کنار خیابون گرفت و به پدرش داد.
همیشه عاشق این استایل پدرش بود.
لباس های نظامی و نشان هایی که پادشاه خودش با دست های خودش به لباسش متصل کرده بود._ بله؟
_ حواست به رفتارت و حرفایی که میزنی باشه... یادت نره به اعلیحضرت تعظیم کنی!خندید.
_ آپا... از صبح این بار دوازدهمه که میگی!
مین آهی کشید.
_ بعد ملاقاتمون با اعلیحضرت، احتمالا بهت اجازه بدن توی کاخ بچرخی، کاخ بزرگه، حواست باشه گم نشی، شیطنت هم نکن، باشه؟سر تکون داد.
_ قول میدم.وقتی رسیدن، یونگی دیگه هیچ حرفی نزد.
در واقع انقدر مجذوب زیبایی کاخ و بزرگیش شده بود که قدرت تکلمش رو موقتا از دست داده بود.این کاخ... فقط توی تلوزیون دیده بودتش و یا از طریق توصیفات پدرش میشناختش... ولی چیزی که ازش میدونست، خیلی کوچیکتر از عظمت مقابلش بود.
به محض رسیدنشون، دوشادوش پدرش به ملاقات پادشاه رفتن.
یونگی میتونست اعتراف کنه داخل کاخ از بیرونش هم قشنگ تره.
طراحی داخلیش، سنگ های زیر پاش که از شدن تمیزیشون یونگی میتونست انعکاس خودش رو داخلشون ببینه.
و مجسمه ها و تابلو هایی که همگی از بزرگترین و معروفترین هنرمند های دنیا بودن.
وارد راهرویی شدن و عکس قدیمی و آشنایی توجه یونگی رو جلب کرد.
مین که میدونست این راهرو قطعا برای پسرش تعجب بر انگیزه، خودش توضیح داد.
_ عکس هایی که میبینی، به ترتیب از اولین تا پادشاه حال حاضر کره هستن... تو کتابای درسیت دیدیشون، درسته؟
YOU ARE READING
King Of Emotions (VKook)
Fanfictionکاپل اصلی: ویکوک. کاپل فرعی: سپ«یونگی تاپ» و ناممین. خلاصه: تهیونگ پادشاه کره جنوبیه و ده سالی هست که دنبال جفت حقیقیشه... چی میشه که وقتی با یونگی، دوست و محافظش، قایمکی رفته بیرون، پسر امگایی رو کنار دوست پسر هیونگش ببینه که شدیدا از پادشاهی که خو...