3

197 44 1
                                    

صدای حیوانات شبگرد و سوختن چوب خیلی آرامش بخش بود ولی طوری که این آرامش به عمق وجود برادرش نفوذ کرده بود و اینقدر راحت خوابیده بود قلب جونگین رو به درد می‌آورد.این راحتی و خواب عمیق چانیول براش یادآور روزهایی بود که کای قصد داشت جون چانیول رو بگیره.می‌خواست از سر راهش برش داره تا به تخت پادشاهی برسه،چانیول رو سدی میدید اما هیچ‌وقت جلوش رو نگرفته بود

همون روز هایی که تا دم در اتاقش با خنجر سم آلود میرفت ولی این جونگین بود که جلوشو می‌گرفت‌
راستی جونگین تحمل اینو داشت که برادرش رو در حالی که برای همیشه به خواب رفته رو ببینه؟اونوقت جونگین با کای چکار میکرد؟چکار میتونست بکنه وقتی که کای خود جونگین بود؟این تاوان کای بودن بود..این تاوان انتخاب کای بودن جای جونگین بودن بود.
نگاهی به دست‌هاش کرد..جدا توانایی این کارو داشت؟یادش از نوشیدنی یخ‌زده‌ی مهمانی تولد20سالگیش اومد اومد که با نقشه زهرآلودش کرده بود و بعد کل نورن رو دنبال پادزهری برای چانیول گشت..واقعا اون‌روز‌ها چانیول داشت با مرگ دستوپنجه نرم میکرد و شاید گریه و دعا‌های یورا باعث شده بود که در آخرین‌روز‌ها پادزهر رو در دهکده‌ای در مرز نورن پیدا کنه..

نفهمید که تا کی به گذشته‌ی نازیبای بین خودش و چانیول فکر کرده بود و چنتا خاطره‌ی ناخوش رو مرور کرده بود...
نفهمید ماه چقدر از آسمون رو طی کرد تا جونگین بتونه بخوابه...
...............‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌..................
این قشنگ ترین صبح تمام زندگیش بود صدای ویالون که از مسافتی دور تر شنیده می‌شد جنگل رو پر کرده بود انگار که جنگل برای بهتر شنیدن رقص آرشه روی سیم ها سکوت کرده بود..
لحظه ای که به منشا صدای روح نواز رسیده بود خورشید تازه داشت بالا میومد و روشنایی تازه آسمون روی موهای مشکی برادر کوچیکش که با مهارت زیادی می‌نواخت صحنه‌ی رو به روش رو خیلی زیبا تر میکرد..

باد که با موهای بلندش بازی میکرد و چشم‌های مشکیش میخکوب تار‌های ویالن بود
این چهره‌ی واقعی چانیول بود موهای مشکی و بلند.اون تصویر موی سفید رنگ و کوتاه رو دوست نداشت ولی چی باعث می‌شد چانیول اون شکلی باشه؟

دلش می‌خواست این زیبایی رو در آغوش بگیره برای ساعت ها و این دل بی قرارش رو آروم کنه ولی خودش رو لایق این نمیدید

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.


دلش می‌خواست این زیبایی رو در آغوش بگیره برای ساعت ها و این دل بی قرارش رو آروم کنه ولی خودش رو لایق این نمیدید.دستش رو کنار بدنش قرار داد و مشتش رو محکم‌کرد،جوری ناخن‌هاش کف دستش رو آزار دادند.در واقع جونگین کای رو لایق آغوش برادرانه نمیدید پس هرگز اجازه این کارو بهش نمی‌داد نه تا وقتی که کای تاسفی بابت کارش نداشت.برای لحظه‌ای تعجب شد،راستی کای و جونگین دوفرد جدا بودن؟نه!کای خود جونگین بود..زمانی که قسم خورد باید به فرمانروایی برسه و چانیول رو کنار بزنه اسمش رو کای گذاشت.قلبش دردمند بود اما کاری نمیتونست براش بکنه

WrongHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin