31

68 26 0
                                    

بعد از ملاقات با نگهبان‌شخصیش اخمش رو بیشتر درهم کشیده بود.پس خبری رو که باید بهش داده بودن!قطعا اگه سونگجو میدونست که هوآن درجریان دزدیده شدن جیآ هم‌هست زندش نمیگذاشت...
اما چه باید کرد که بعضی وقتا نمیشد جلوی سرنوشت رو گرفت،هوآن میدونست چانیول قراره قصر رو آتیش بزنه میدونست که قراره جیآ رو بدزده و حتی این رو هم میدونست که همه‌ی این‌ها در کنار همراهی اتفاق میوفته!
اما این رو هم میدونست که هیولای ساخته شده به دست همون همراه از بین میره..
▪︎نیازی به نگرانی نیست!
:خفه شو هوآن!تا الان دقیقا چه اتفاقی به نفع من بوده؟جیآ تنها وارث منه
︎و البته بکهیون!
احساس جدیدی توی صورت سونگجو میدید..چیزی فراتر از عصبانیت،آمیخته با ترس و البته کمی نفرت!

▪︎تو که فکر نکردی اون واقعا دشمن توعه؟
سونگجو رویش رو برگردوند و دست‌هاش رو روی لبه‌ی پنجره گذاشت..
بکهیون دشمنش نبود اما هيچ وقت پسرش هم نبود!بکهیون تنها ترس سونگجو بود
:وقتی که از بچگی مهارش کردم و بعد اونو رها کردم..
سرش رو کج کرد و به هوان نگاه کرد
:نباید ازش انتظار پسر بودن داشته باشم
▪︎اما‌همه‌ی این‌ها رو برای دلیلی انجام دادی
نمیتونست دیگه جلو افکار مزاحمش رو بگیره...سالها پیش بعد از اینکه زهر به خورد پدرش داد،درست همون لحظه‌ای که قهوه‌ای چشم‌های پدرش روبه سفیدی رفت و خون از دهانش جاری شد..پشیمون شد.
پشیمون بود زمانی که مرگ پادشاه رو گردن آشپز انداخت و اون و خانودش رو به بدترین حالت ممکنه تیکه‌تیکه کردن یا حتی زمانی که تاج پدرش رو روی سرش گذاشت،وقتی که بکهیون رو توی اتاقکی برای یک عمر حبس کرد،و لحظه‌ای که گذاشت فرار کنه و کور بشه....

به خودش که اومده بود دید همه‌ی این مدت اون نبوده که حکومت میکرده،هوآن دستور داده بود و سونگجو مثل عروسک خیمه شب بازی به ‌میل اون حرکت کرده بود..چکار باید میکرد؟برای عقب کشیدن خیلی دیر بود،و البته این موضوع که بدون هوآن نمیتونست از پس چانیول و کای بر بیاد باعث می‌شد نتونه هوآن رو مواخذه کنه
:اعتماد به حرفات سخته،از کجا معلوم‌ بهم راست بگی؟
▪︎فقط وقتی که بکهیون اون هیولا رو از پا دربیاره باور میکنی..بهم بگو سونگجو چند بار تا الان بهت دروغ گفتم؟

بالاخره دل از معجون جدیدش کند و اونو روی میز گذاشت،سمت سونگجو که همچنان دست‌هاش رو تکيه‌گاه بدنش‌کرده بود که از پنجره سقوط نکنه رفت
▪︎بارها از همین پنجره به آسمون شب نگاه کردم،مابین ستاره ها به دنبال جواب بودم..
نفسی گرفت و ادامه داد
▪︎بکهیون تنها جواب ماست!بدون اینکه بدونه توی زمین ما بازی خواهد کرد..
:چطور ممکنه که کسی رو از شدت عشق زیاد از بین ببری؟چطوری قراره بدون هيچ تجربه‌ای در مقابل اون شاهزاده‌ی حرفه‌ای بایسته؟
▪︎من اون قتل رو به چشم‌های خودم در آینده دیدم،بهش اعتماد کن..قطعا راحت شدن از شر‌ بکهیون خیلی راحت‌تر از چانیول و کای خواهد بود

WrongTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang