8

121 35 6
                                    

▪︎منظورت اینه که الان چانیول اینجاست؟تو آلور وتو زندانیش کردی و همچنین کای رو کشتی؟
شاهزاده هوم کش داری کرد و برق زدن رو توی چشمای پیرمرد روبه‌روش دید
:اگه نتونستی شش سال پیش انتقام پسرت رو بگیری به نظرم هنوزم دیر نشده..جناب هوآن من اینجام تا کمکت کنم،باید بهم اعتماد کنی
▪︎چطور باید بهت اعتماد کنم تویی که حتی پدرت رو دور میزنی؟
:چون این کمک من به تو نیست..در واقع برداشتن چانیول از سر راهم کاریه که خودم نمیتونم انجامش بدم و ریسک یه جنگ دیگه رو به جون سرزمینم و خودم بخرم..درضمن تویی که نورن قلمرو و زادگاهت رو دور زدی بار آخرت باشه که من رو شماتت میکنی.اگه تو برادر شاه نورونی،من شاه آینده آلورم.برای رسیدن پسرت به تاج‌و‌تخت به ما نیاز داری
▪︎چکار باید بکنم؟
:قراره چانیول رو با یورا معاوضه کنم...هنوز با شاه نورن حرف نزدم ولی قطعا رضایتش رو بدست میارم ،وقتی که چانیول رو فرستادم سمت نورن میتونی تو راه از شرش خلاص شی،افراد من در اختیارتن ولی باید جوری عمل کنی که برادرت این شبیه خون رو از جادوگر ها بدونه..میفهمی که چی میگم؟
خوب می‌فهمید.. آلور تو وضع خوبی نبود،هیچ کس دلیلش رو نمیدونست استخدام جادوگر ها برای کمک به مشکل بزرگتری از دشمنی با نورن بود..طاعونی که از پایتخت شروع شده بود...پری ها به تدریج ضعیف و در‌نهایت فلج یا کور میشدن
سر پیرمرد به نشونه تایید تکون خورد.کلاه قدیمیش رو روی سرش جابه جا کرد و با تردید سوالش رو پرسید
▪︎میتونم ببینمش؟
:چانیول رو؟چرا میخوای قاتل پسرت رو ببینی؟
جوابش رو خوب میدونست ولی می‌خواست باز هم نقطه ضعف پیرمرد رو از زبون خودش بشنوه
▪︎میخوام ببینمش چون تو این شش سال هنوزم شبیه اونجو منه..شاید بخوام یکبار دیگه چهره پسرم رو برای آخرین بار ببینم.دیگه داره چهرش از یادم میره
:زخمیه...بی جون ولی عصبانی..نگران خودتم هوآن..چانیول یکبار ثابت کرده هرکاری از دستش بر میاد..خصوصا حالا که پای یورا درمیونه..نمیخوای که به سرنوشت پسرت دچارشی بدون اینکه انتقام گرفته باشی؟یادت باشه هوآن این شاید آخرین شانست باشه..دوباره لذت انتقام رو از خودت نگیر،اینبار روح پسرت رو به آرامش برسون.
سونگجو چرخی زد و به سمت در رفت، عمدا اجازه ملاقات اون پیرمرد رو با چانیول نداد..عمویی که از برادرزاده‌ای متنفره که دقیقا شبیه به پسر از دست رفتشه..دلیلی که نزاشته بود تا حتی بعد شش سال خودش انتقامش رو از چانیول بگیره...همون دلیلی که باعث شده بود هوآن کای رو بسازه تا جای اون،کای جون چانیول رو بگیره.
درحالی که نمی‌دونست جونگین خیلی قوی تر از هیولای ساخته شده‌ی درونشه...
..................................................................................
*هنوز نمیدونی که کجا میخوای بری؟
~راهو نشونم بده درمورد مقصد خودم فکر میکنم و تصمیم میگیرم
*اولا مقصد تو تنها نیست،درسته که تو انتخابش میکنی ولی قرار بود من رو هم‌ با خودت ببری.
~حتی فکرشم نکن،اگه نمیخوای کمکم کنی بهتره برگردی به قصر.درضمن هوا داره تاریک میشه
می‌های حرصی، پشت پلک نازک کرد و جواب کای رو داد
*به قصر نمیرم،و بدون کمک من هم فقط میتونی خودتو تو دریا غرق کنی یا اینکه منتظر باشی تا سرباز‌ها بیان و دستگیرت کنن،بعد به جرم جاسوسی یا چیزی شبیه بهش سرتو بزنن.
که جواب حرف‌هاش چشم غره‌ای بود از سمت کای
حقیقتش جونگین با وجود اون همه فکر که کرده بود هنوز هم نمیدونست کجا باید بره که عاقلانه تر عمل کرده باشه،دم عمیقی گرفت،نیاز به همفکری داشت..کاش هیوسوک اونجا بود،همیشه پیشنهادهای خوبی میداد،از اونا که هردو راه بود و در عین حال عاقلانه ترین راه
نگاهی به دختر که کنار ساحل نشسته بود کرد
~به نظر تو کجا برم؟گلس یا لوتوس؟
:ممم.به نظرم لوتوس..اول مطمئن شو برادرت زندس،بعد برای نجاتش میتونی نقشه بکشی و از جادوگر های دیگه کمک بگیری.
~تنها؟ اگه قبل از رسیدن کمک لو برم جفتمون باهم می‌میریم.
*اگه بعد از رفتنت به گلس دیر بشه چی؟چون پشیمونیِ کاری که نکردی مثل کاری که کردی نیست، اولی علاوه بر پشیمونی حسرت هم داره
~حسرت که همون پشیمونیه
*اشتباه میکنی،پشیمونی رو یادت میره یا حداقل مدام تو ذهنت نیست،ولی حسرت تا آخرین لحظه‌ی عمرت دائم عذابت میده
صدای پری تو سر جادوگر که روی تک تخته سنگی روی ساحل شنی نشسته بود و به انتهای دریا که دیده نمیشد نگاه میکرد می‌پیچید و قلبش رو می‌فشرد،برای کاهش دردی که تا اعماق روحش رو آزار میداد تصمیم گرفت به سمت جایی بره که دلش دستور میداد.آلور،کنار برادری که در بند بود..
~راهو نشونم بده.مقصدم لوتوسه..
پری لبخندی زد و صدف غول‌پیکری رو از آب بیرون کشید،انگار که قبلا اونجا مخفیش کرده بود
کنار دریا روی دو زانوش نشست
~چکار میخوای بکنی؟
*میخوام راه رو بهت نشون بدم،مگه همینو نمیخوای؟

WrongМесто, где живут истории. Откройте их для себя