+ببخشید اما دیگه نمیتونم به کسی اعتماد کنم، دیگه هرکی نگام کنه و بگه همیشه کنارتم، چپ چپ نگاش میکنم و واسه رفتنش لحظه شماری میکنم،برای زخم زدنش خودمو آماده میکنم تا دوباره دلم نشکنه، دیگه بودنِ کسی حالمو خوب نمیکنه. دیگه قصد ندارم برای اینکه کسی رو...
چند ضربه نچندان محکم به در اتاق زد.. انگار که از قبل اطلاع داشت کی پشت دره با بیخیالی جواب داد ~میتونی بیای داخل. دستگیره در بزرگ رو چرخوند و بعد از جیغ خفهی در وارد اتاق بزرگ برادرش شد. با باز شدن در احساس سرما کرد...سرد نبود نه،این سرما از جنس غریبی و دوری بود از جنس نفرتی بیدلیل! آخرین باری که به ملاقات برادرش اومده بود رو یادش نمیومد.اصلا تا حالا این کار رو کرده بود؟شاید وقتی که سنش خیلی کمتر بود..
تنها چیزی که یادش میومد این بود که جونگین خیلی ناگهانی و بی دلیل دیگه نخواست ببینتش خیلی ناگهانی تصمیم گرفته بود ازش متنفر باشه و خیلی ناگهانی چانیول رو فراموش کرد.برادر بزرگتری که روز های بچگیش رو با بهترین خاطرات کنارش بود و حالا بعد از مدتها قرار بود دوباره با برادرش حرف بزنه. نمیدونست که آیا از طرف کای پذیرفته میشه یا نه،اصلا چطور باید باهاش روبهرو میشد؟مثل همیشه گرم یا اینکه سهمش سرمای اخمش بود؟ ~چند دقیقه ی دیگه میخوای همونجا وایستی و من رو تماشا کنی؟
با شنیدن صدای جونگین سریع به نشونه ی احترام سرش رو کمی خم کرد.اخم روی صورت جونگین نشون میداد اصلا از حضورش خوشحال نیست. صدا از حنجرش خارج نمیشد پس با زور جملش رو بیرون فرستاد. +متاسفم برادر!پدر منو فرستاد و اومدم جزئیات ماموریت رو ازت بگیرم. کاش هرگز نمیگفت که به اجبار پدرش به دیدن برادرش اومده،پادشاه از مشکل بین اون دوتا کموبیش خبر دار بود و این شاید فقط نقشهای کوچک برای برگردوندن صمیمیت برادرانهی اونا بود!
~شنیدم به حکم اعتراض کردی؟نظرت عوض شده؟ اخم کرد،جونگین از کجا خبر دار شده بود؟احتمال اینکه پدرش بهش گفته بود اما نمیدونست چرا دلش میخواست دلیلش رو جاسوسهای برادرش فرض کنه،کوتاه جواب داد +بله! جونگین حرفی نزد و فقط ردای ابریشمی و ساتنِ طلاکوب شدش رو برداشت تا بپوشه و این کار دقایقی طول کشید.دقایقی طولانی!
طی ثانیه هایی که میگذشت چانیول به این فکر کرد که از کی برادر مهربونش که عاشق لباس های ساده و سبک بود به چیزی به این سنگینی عادت کرده؟چی اینقدر جونگین رو عوض کرده بود؟چی جونگین رو تبدیل به کای کرده بود؟ کای....اسمی که که خیلی وقت بود جای جونگین رو گرفته بود.پرنس کای،تصویری خشک و سردو البته بدون ذرهای احساس... راستی جونگین هنوزم زنده بود؟
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.