36

69 21 0
                                    


:هی جونمیون!حالت چطوره؟
جادوگر درحالی که گل‌های تازه رو دسته بندی میکرد نگاهی به غریبه‌ای که جلو گل فروشی ایستاده بود نگاه کرد.ابروش رو بالا انداخت
^من تو رو میشناسم؟
:اوه!جونمیون چطور ممکنه که نشناسیم؟
غریبه از در داخل اومد

:ما همو تو مهمونی "اِتلر"ملاقات کردیم!همون جشنواره‌ای که تو مقام اول رو تو پرورش گل آوردی!
جونمیون با دقت به چهره‌ی غریبه نگاه کرد و سعی کرد تا چیزی از اون رو به خاطر بیاره
:بهم‌گفته بودی از این کود برای گل‌هات بیارم یادته؟همون روز که اومده بودی فروشگاهم..
غريبه ظرف تقریبا شفافی رو جلو آورد.
:ببین این معجزه میکنه..
جونمیون به مهمانی اتلر رفته بود و بعد از جشنواره به گل‌فروشی‌های زیادی سر زده بود ولی تقریبا مطمئن بود مرد روبه‌روش رو هرگز ندیده..شاید این یک تله برای اون و گروه سایه باشه اما از طرف کی؟اما غریبه جوری مصمم و گرم رفتار میکرد که باعث می‌شد به حافظه‌ش شک کنه

شیشه رو گرفت و با شک به مرد نگاه کرد.جادوگر غریبه لبخندی زد و همزمان که دستش رو پشت سرش می‌کشید گفت
:حداقل بازش کن ببینیش.نخواستی میتونی استفاده نکنی...فکر نمیکردم اینقدر زود منو یادت رفته باشه پسر
جونمیون در شیشه رو تاب داد و به محض باز شدن در مایع سیاه رنگ داخلش تاب خورد و از بین رفت اخم کرد و تا سرش رو بالا آورد غریبه گرد خاکستری رنگی توی صورتش فوت کرد و به سرعت غیب شد..
...
جونمیون پلک‌هاش رو به هم زد و با گیجی به ظرف خالی توی دست‌هاش نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد
^حتما برای آنتوریوم‌های آبی آوردمش!

..................................................................................
سهون ابروهاش رو بیشتر به‌‌هم نزدیک کرد ته دلش از کای معذرت خواست و تصمیم گرفت هویت جادوگر رو برای مادرش آشکار کنه
*مادر...اون جادوگرهایی که همراه من به خونه اومدن رو یادته؟یوجین و یوجیم منظورمه...
چشم‌های مشکوک یون‌وو روی سهون قفل شده بود و تک‌به‌تک حرکاتش رو زیر نظر گرفته بود.سهون همین چند دقیقه پیش که داشت درمورد گیر افتادنش همراه یوجین حرف میزد هم انگار چیزی رو مدام درمورد اون جادوگر پنهان میکرد.یون‌وو سهون رو بزرگ کرده بود و همه‌ی رفتارهاش رو از حفظ بود.چیزی این وسط بود که هنوز گفته نشده بود
:خب؟

*برادر بزرگ‌تر...
چشم‌هاش رو بست وچند لحظه‌ای رو صرف چیدن کلمات کرد و بعد بدون مکث ادامه داد
*برادر بزرگ‌تر همون شاهزاده کایِ و یوجیم شاهزاده چانیولِ!
<اوه خدای من تو اونا رو دیدی؟؟چانیول رو دیدی؟
یون‌وو شکه شده و سهون همزمان به ملکه که از خواب بیدار شده بود نگاه کردند.شاید هم اصلا از همون اول یورا نخوابیده بود!
یورا هول شد و آهسته لب زد
<متاسفم نتونستم بخوابم و ناخواسته‌ حرف‌هاتونو شنیدم و وقتی که صحبت از برادرم شد نتونستم‌ آروم بمونم.سهون تو اونارو دیدی؟

WrongTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon