د.ا.ن سلنا:
شمارمو دادم به اریانا تا بهم اس بده که کجا بیام و رفتم خونه و استراحت کردم و اماده شدم و رفتم و تاکسی گرفتم و ادرسو دادم بهش. وقتی رسیدم اخرین نفر بودم خونه خیلی شلوغ بود. خدایی عجب پارتی ای بود دی جیم داشت خونشم خیلی بزرگ بود خونه من اندازه اشپزخونه اینجا بود. داشتم خونه رو نگا میکردم که تیلور و جیجی اومدن پیشم
تیلور:سلام سل
سلنا:سلام دخترا
جیجی:بریم پیش اکیپ؟
قبول کردم خدایی چه زود خودمونی شدن سل. رفتیم توی یه اتاق که اکثرا بودن فقط جاستین و کندال نبودن و همنطور که تیلور گف لیامم نیومده بود
داشتیم زر میزدیم که تیلور و اریانا گفتن با هم بریم مشروب بخوریم ترجیح دادم ویسکی بخورم اونم کم که مست نشم تیلور کلی در مورد هری حرف زد و گفت خیلی خوش تیپ شده و اریانا هم تیکه انداخت که تو عاشق هری شدی و منم با اریانا موافقم یکمم رقصیدیم و دیگه اومدم خونه. یارو دیشبی امشبم میخواست بیاد ولی من گفتم میخوام برم پارتی و یه جورایی کارمو یه روز از دست دادم ولی ارزششو داشت. بعد مدتها بهم خوش گذشت زین گفت برا فردا هم خونه لویی پارتی گرفتن و منم دعوت کردن و شاید فردا با کله برم. امیدوارم این دوستامو از دست ندم چون دارم پیششون خوش میگذرونم.
*************************
چطور بود؟:)
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...