Part 13

395 17 0
                                    


د.ا.ن سلنا:
توراه همش با جاستین جروبحث میکردیم و میخندیدیم ، وقتی باهاش جروبحث میکنم انگار یه حسی دارم ، انگار که خوشم میاد باهاش جروبحث کنم
سل : خب میشه بپرسم الان کجا میریم ؟
جاس : میریم خوش بگذرونیم
سل : پس من میخوابم که انرژی داشته باشم
به صندلی تکیه دادمو چشامو بستم
بیدار که شدم جلو یه کافی شاپ بودیم
پیاده شدیم
جاس : خوب خوابیدی تو ماشین ؟
یه لبخند کیوت زدم و سرمو تکون دادم
رفتیم تو رو یه میز نشستیم و جفتمون قهوه سفارش دادیم
اگه کندال اینارو بفهمه چی ؟
قهوه رو اوردن و مشغول خوردن شدیم ، انگار جاستین استرس داشت
سل : خب ، نمیخوای چیزی بگی ؟ حوصلم سر رف
جاس : اممم نمیدونم چجوری بگم
سل : من دوستتم ، راحت بگو
جاس : دیشب چرا با لیام از اون اتاق اومدین بیرون ؟
سل : چییی ؟ تو دربارم چی فکر کردی ؟ من که تازه با لیام اشنا شدم پس نمیایم همدیگه رو بکنیم . بعدشم خندیدم
جاس یه نفس عمیق کشیدو یه تک خنده کرد ، انگار خیالش راحت شده بود
قهوه رو که خوردیم جاستین حساب کردو رفتیم بیرون
سل : ممنون
جاستین : خواهش ، خونتون کجاس ؟ من میرسونمت.
واییی ، حالا چی بگم بهش ؟
سل : امم من خودم میرم ، یکم بیرون کار دارم
جاس : مثلا چه کاری ؟!
سل : حالا اونش مهم نی ، بازم ممنون ، خدافظ
جاس : خعلی لجبازی ، خدافظ
قشنگ وایسادم رفت بعد راه افتادم برم اون اتاق کوچیک. امروز یه روز عالی بود. توی راه زنگ زدم به مایکل و گفتم وقتم خالیه و خونش کجاس که گف میریم هتل...
************************************
کانال تلگراممون:)
@Haylor_Jelena_FF

AloneWhere stories live. Discover now