د.ا.ن سلنا:
پارتی داشت خوش میگذشت و با اریانا و تیلور کلی اون وسط مسخره بازی در اوردیم و کلی ودکا خوردیم تا اینکه هری با اون دختره اومد و انگار یه سطل اب یخ ریخته باشن رو سر تی رفتم ببینم چشه که یه پسره بغلش بود.
تی وقتی منو دید گفت:هی سل این لیامه، لیام این سلناس عضو جدید اکیپ.
وقتی لیام برگشت حس کردم هوا برای نفس کمه ولی به زور باهاش دس دادم و اونم وضع بهتری از من نداشت فاک فاک فاک لعنت به این شانس سعی کردم با ویسکی و اریانا حواسمو پرت کنم ولی اریانا رفت با یه پسره برقصه تف به این شانس. داشتم ویسکی میخوردم که جاس اومد سمتم.
جاستین:امشب کندال نی حوصلم سر رفته. اخلاقش مثه سگ شده بود فک کنم پریوده.
خندم گرفت تی گفته بود کندال پریوده ولی فک نمیکردم به جاس نگه
جاستین:سل میای بریم وسط برقصیم؟
سل:امم باشه
شاید رقص حالمو بهتر کنه کلا دیونه بازی حالمو خوب میکنه ولی تا ما رفتیم دی جی اهنگ لایت گذاشت. اصن من امرو شانسم قهوه ای شده. وقتی جاس دستشو گذاشت دور کمرم یه زره لرزیدم ولی اونقدر نبود که جاس بفهمه منم دستمو گذاشتم پشت گردنش تا برقصیم ولی یهو چشمم به لیام خورد که داشت ما رو نگاه میکرد و یه پوزخند رو لباش بود فاک
*************************
چطور بود؟
به نظرتون لیام و سل از کجا همو میشناسن؟😈
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...