د.ا.ن سلنا:
داشتم اون وسط با جاستین میرقصیدم که چشمم افتاد به تیلور و لیام که روی مبل نشسته بودن و داشتن به ما میخندیدن ، جاستین که فهمید دارن به ما میخندن انگشت فاکشو بهشون نشون داد ، لیامو تیلورم که دیگه مرده بودن از خنده ، خود جاستینم خندش گرفته بود منم برا اینکه زایع نشم یه لبخند کوچیک زدم
از این که داشتم با جاستین میرقصیدم خوشحال بودم اون انگار تاحالا با کسی نرقصیده بود چون ه
چند بار پامو لگد کردو همش ببخشید میگفت ، مگه با کندال نمیرقصه ؟
اگه کندال میفهمید که ما داریم باهم میرقصیم حتما منو میکشت ، نه ؟!
اونجوری که من فهمیدم اون رو جاستین حساسه
بعد اینکه این اهنگ لایت تموم شد اهنگ شاد و تند گذاشتن و ما یکم دیگه ام رقصیدیم و دیوونه بازی دراوردیم ، بعد جاستین رفت پیش دیجی ، چقد میره پیش دی جیا !
شتت ، من یادم رفت با تیلور حرف بزنم ! اومدم برم پیشش که یکی صدام کرد برگشتم ، اه اون لیام بود
لیام :میشه باهات صحبت کنم ؟
سلنا : اممم باشه
*************************
نظر بدید💛
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...