د.ا.ن سلنا:
مایلی مشروبو گرفت و داد بهم
کیتی: خب دنیا هالیوود چجوری عه؟
سل: افتضاحه!
مایلی: دوستای پولدار جدید، خونه ها و ماشینای لوکس، کلی ادم که برات جون میدن، افتضاحه؟
سل: تو توش نبودی که بفهمی چجوری عه مایلی.
مایلی شونه هاشو انداخت بالا.
سل: میرم از بار بطری بگیرم.
شاون: زیاد نخور،امشب پرواز داری.
سل: حواسم هست.
رفتم بار و از اون زن چاق یه بطری ودکا گرفتم.
این شهر کوفتی باعث شد من بدترین خاطراتم رو یادم بیاد.
برگشتم پیش بچه ها و بطری رو خودم تکی شرو کردم به خوردن.
چارلی: از کی تاحالا خسیس شدی؟😕
سل: اوه الان واستون میگیرم.
برگشتم بار که دیدم یکی روی صندلی برگشت و پشتشو کرد بهم.
چه قد لباساش شبی هری عن.
بطری رو گرفتم و دادمش به بچه ها.
سل: کوفت کنید.
کیتی: بی ادب😒
و مایلی واسم چش غره رفت...
بعد فک کنم یه ساعت مس کردن و خندیدن ما دومین بطریمونو تموم کردیم.
البتع من دوتا بطری کامل خوردم.
سل: سرم داره گیج میره
شاون: منم.
کیتی: بریم برقصیم؟
سل: پایم.
همه باهم رفتیم وسط.
من داشتم واسه خودم میرقصیدم که یکی اومد از پشت بغلم کرد و باهام رقصید.
من خیلی مستم.
اونقد که نمیفهمم کی منو بغل کرده ولی عطرش خیلی اشناس.
برگشتم سمتش
اون...
اون....
جاس: تو...نباید اینجا اینجوری دیده بشی.
سل: تو..اینجا...برو گمشو!
جاستینو هل دادم و دویدم سمت در که دستمو وسط راه گرفت.
جاس: خواهش میکنم فقط به حرفام گوش بده فقط همین!
سل: من..من....الان پرواز دارم..نمیتونم
جاس: فقط یه دیقه بهم نگاه کن.
صورتمو توی دستاش گرفت.
به چشاش نگاه کردم و جاستین یهو لباشو گذاشت رو لبام.
من دلم برای این حس تنگ شده بود.
من....من...
نمیدونم چیشد که
چشامو بستمو
دستام لای موهاش کردم
و لبام رو لباش حرکت کرد
لعنت به اون پرواز لنتی
من جاستینو میخام
{پایان}
*
اینم از پارت اخر:)
مرسی از اینکه خیلی به 1k نزدیک شدیم وقتی داشتم اپ میکردم:)
مرسی از همه اونایی که فف خوندن و نظر و کامنت گذاشتن:)
مرسی که همراهیمون کردین:}
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...