د.ا.ن سلنا:
وقتی رسیدم خونه داشتم از خستگی میمردم با همون لباسا خوابم برد. صب هم خواب موندم وضعمم که افتضاح. ینی عن کفتر از وضع من قشنگ تر بود(ینی خار تشبیه رو گاییدم:]) سریع رفتم یه دوش گرفتم یه تیپ ساده بدون ارایش زدم و دوییدم تا دانشگاه. تازه زنگ خورده بود منم سریع رفتم توی کلاس بغل نایل نشستم. خیلی خجالتی بود. زنگ استراحت با هم رفتیم پیش بچه ها تی که بخاطر مشروب سر درد داشت کندالم دل درد همشم میگف آی دلم جاس, جاس دلم"ادم حالش بد میشد. ولی خدایی جاستین پسر خوبیه و خیلی جذاب راحت دل همه رو میبره همه بچه های اکیپ جذابن ولی جاس یه چیز دیگس .من خار تشبیه رو گاییدم اون جذابیت. بعد چشم چرونی رفتم کلاس و بعدشم به راه خانه قدم برداشتم که یاد لیام افتادم چرا اون منو یهو بوس کرد؟ سعی کرد جواب پیدا کنم که به هیچ نتیجه ای نرسیدم و دوباره به سمت خونه قدم برداشتم که یه ماشین برام بوق زد. فک کنم برا کار باشه. نگا کردم دیدم عه این که جاس خودمون. رفتم جلو که شیشه رو دید پایین
جاس: برسونیم خوشگله
سل:نوچ مزاحم نمیشم
جاس:از کی یه دختر خوردنی مزاحم شده بپر بالا
سل:دیگه اصن نمیام چون بد حرف میزنی😒
جاس:ناز نکن که تو خونه نازتو میکشم
سل:خونه رفتن خرج داره بیبی به این راحتیا نیس
جاس:بیا خرجشم میدم
اخرم سوار ماشین شدم
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...