د.ا.ن سلنا:
افتادن دنبالم
هم میدویدیم هم رو هم مشروب میریختیم
هری همش میریخت رو تیلور بیچاره ، البته بعضی اوقات رو ماهم میریخت
رفتم کمک تی که رو هری بریزم یهو جاستین ریخت رو من
لوییم این وسط رو همه میریخت ، لویی و جاس چند بار رو آدمای دیگه که مست بودن ریختن ، ولی چون مست بودن چیزی نمیگفتن ، فوقش یه فحش میدادن !
حسابی خسته بودیم
رفتیم و رو کاناپه ها ولو شدیم
جاس خودشو ولو کرد رو مبل و لویی یهو پرید روش
جاستین : گمشوو اونور له شدم
لویی : اوه چه جالب ، میدونم
بعد لوییو هول داد که لویی افتاد پایین کاناپه
بعد سریع پاشد رفت رو یه کاناپه دیگه ، حتمن خیلی خسته شده وگرنه بار تلافی میکرد
هری : امشب بیشتر از شبای قبل خوش گذشت
لویی : به من که هر شب خوش میگذره
هری : تو توی بیابونم خوش میگذرونی
لویی : عاره میدونم😌
جاستین چرتش گرفته بود
دیدم تی به لو بعدشم به من چشمک زد
اوه میخاستن چیکار کنن ؟
لو و تی بلند شدن رو جاس مشروب ریختن و سریع فرار کردن
جاس یهو پرید
لویی : سل ! بدو
سریع منم رفتم پیش لو و تی
لویی : دست هری شیشه مشروب بود ، جاستین الان فکر میکنه هری روش ریخته😂
سلنا : واتت ؟!! شما ها دیوونه این😂
تی : تو ام به زودی میشی 😏
چن ثانیه بعد آریانا با قیافه عصبانی اومد پیشمون و زیر لب یه چیزایی میگف
تی : عاری ؟ چیزی شده ؟
آریانا : اون کچل مست اون وسط بدن کثیفشو میزد به من بعد من هلش دادم و جیغ زدم بعد به من میگه جوجه اردک جیغ جیغو😒
لویی : چه اسم جالبی ، بیشتر بهت میاد
آریانا : ببند لو !
یکم دیگه حرف زدیم بعد ازشون خذافظی کردمو رفتم خونه
یه دوش گرفتم ، خوابم نمیومد و فردا هم کاری نداشتم پس تصمیم گرفتم فیلم احضار روح 1 رو ببینم
گوشیم زنگ خورد ،ناشناس بود ولی جواب دادم
سل : الو ؟
کندال : سلام
سل : کندال تویی ؟ امشب نیومدی !
کندال : دل درد داشتم ، توکه این دردو مث من کشیدی ، حالا ببینم خوش گذشت ؟
سل :عاره ، جاس که خیلی کسل بود و همش یه گوشه نشسته بود 😐😂
کندال : پس چرا وقتی اومد خونش خیس بود ؟
اوه کندال خونه جاس بود
سل : خیلی دیگه داشت خودشو میگرفت منم بطری وودکارو روش خالی کردم
کندال :ببین سلنا ، بخاطر خودت دارم میگم ، بهتره از جاستین فاصله بگیری وگرنه بد برات تموم میشه .
بعدشم قطع کرد
وات د فاک ؟ چش بود ؟ وللش پریوده دیگه
تا اومدم یکم به فیلم سرگرم شم ، قسمت ترسناکش که روحی بود اومد
چنان جیغی زدم که فک کنم همسایه ها بیدار شدن
اوفف بیخیالش شدم و تلویزیونو خاموش کردم
اومدم بخوابم که یکی در زد ، لابد یکی از همسایه ها بود
رفتم از چشمس دیدم
اوفف این پسر عوضیه بود
درو باز کردم
سل : چرا دقیقن نصف شبی اومدی در خونه من ؟
تیمی : صدای جیغتو شنیدم از خواب پریدم
سل : اوه جالبه ، تا یه ساعت پیش که صدای آه و ناله ی دوس دخترت میومد
تیمی : عاره خب الان میخوام صدای آه و ناله ی تو رو هم در بیارم .
سریع درو بستم و قفل بالاشو زدم
این پسره خطرناکه
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...