د.ا.ن سلنا:
جاس: کندال!
سل: جواب بده مشکلی نیست.
جاس شونه هاشو انداخت بالا و با دودلی به صفه گوشی نگا کرد.
دستمو گذاشتم رو شونش سرم تکون دادم تا جواب بده.د.ا.ن جاستین:
جاس: سلام کاری داشتی؟
کندال:اممم...نمیاید؟
صداش اروم بود.
لعنتی من هنوزم دوسش دارم.
جاس: الان دم کالجیم.
کندال: اوه باشه به سل بگو کارا کارش داره.
جاس: امم اوکی کاری نداری؟
کنی: نه بای
جاس: بای.
بعد قطع کرد.
به همین راحتی؟
فقط برا اینکه بپرسه میایم یا نه؟
سل: دیدی کار خاصی نداشت
جاس: اره حق با تو بود.
اون اصن نگفت کار خاصی ندارع ولی خب😐
سل: اون به من گفت که از تو گذشته.
جاس: خوبه.
اون واقعا گذشته؟ ینی دیگه براش ارزش ندارم؟
اصن من چرا دارم به اون فک میکنم ولی بهترین شخص روی زمینو دارم.
سرمو اوردم بالا و به سل لبخند زدم و دستامو گذاشتم دور کمرش.
سل از روی صندلی بلند شد و روی پاهام نشست.
لبامو گذاشتم روی لبای نرم و داغش اروم شرو کردم به بوس کردنش. سل دستاشو کرد تو موهام و اونارو چنگ زد.
بعد چن دیقه بالاخره راضی شدیم همو ول کنیم و درس حسابی نفس بکشیم.
سل: شاید.....بهتر....باشه....بریم....تو
جاس: عاره
سلنا از رو پام بلند شد و رفت سمت صندلی خودش و درو باز کرد و از ماشین رفت بیرون.
باهم رفتیم سر کلاس که دیدم کندال و اون دوس سل واسمو دوتا جا نگه داشتن. بغل کندال تی و بغل تی عم هز نشسته بود. لویی و لیام بغل هز و نایل و عاری عم گوشه یه جا دوتایی میخندیدن.
خب اون دوتا کیوت ترین زوجایی ان که دیدم.
رفتیم سمت جای خالی و سل پرید بغل دوستش.
سل: دلم برات تنگ شده بود.
کارا: منم همینطور
بعد سل و کندال به هم یه نگا انداختن و یه سلام اروم به هم کردن.
سل همه رو بغل کرد ولی من یه سلام کلی دادم و نشستم. سلم بغلم پیش کارا نشست.
کارا برگشت و شروع کرد با کندال حرف زدن و به سل یه جورایی اصن محل نداد. عجیبه این دوتا اینقد زود باهم صمیمی شدن.
سل یکم ناراحت شد ولی سری خودشو جم کرد.
جاس: تو میتونی تا صب با من حرف بزنی.
سل: مرسی.
بعد دستامو گذاشتم دور شونش و بغلش کردم. سلم سرشو گذاشت رو شونم.
سل: نمیفهمم چرا کارایی که من از ۱۴ سالگی باهاش دوستم الان داره با یکی دیگه که دو روزه همو دیدن حرف میزنه.
جاس: هی بیخیالشون اونا جفتشون اوسکولن.
سل: بدتر از اسکول.
جاس: هرزه.
سل: جندع بهتره.
جاس: هرچی لیدی بگه.
بعد روی موهاشو بوس کردم که حس کردم برای یه لحظه همه ساکت شدن و بعد بغلمون همه منفجر شدن.
جاس: وات د فاک گایز؟😐
اونا واسه خودشون میخندیدن و ماعم بهشون پوکر نگاه میکردیم.
کندال: شما....دوتا....خیلی.....کیوتین(با خنده)
وات؟
کندال الان گفت ما کیوتیم؟!
بعد خم شد سمت سل و یه چی تو گوشش گفت.د.ا.ن سلنا:
کندال: قدرشو بدون.(تو گوش سل)
اون الان.....
بعد بهم یه لبخند مهربون زد و منم با لبام بی صدا گفتم: میدونم.
اون خیلی تغییر کرده. من از این تغییر میترسم.د.ا.ن هری:
بالاخره رسیدم به پارک کوفتی ای که برا اولین بار تی رو دیدم
*****
اولین پارتی بود که از دید جاستین بود😐😂
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...