د.ا.ن هری:
همه چی داشت خوب پیش میرفت
داشتم تو اون پارتی لعنتی حس واقعیمو بهش میگفتم
تا اینکه...سر و کلهی باربارا پیدا شد
البته تقصیر خودمم هست
باید جلوشو میگرفتم
نباید میزاشتم بره تو خیابون و...
از دیشب تاحالا هنوز رو اون تخت خوابیده و چشماشو بسته
از دیشب تاحالا چیزی نخوردم و با هیچکس جز اون دکتر پیر لعنتی حرف نزدم
همینجوری تو فکر بودم که دستی رو روی شونه هام حس کردم ، برگشتم و نگاش کردم
لیام بود
لیام:هی پسر! با تو ام
با صدای گرفتهام جوابشو دادم
هری:ببخشید،نشنیدم
لیام:میگم بیا اینارو بخور و برو خونه یکم استراحت کن از چشمات معلومه چقد خستهای نگران هیچی عم نباش من اینجا میمونم
هری:فکرشم نکن،اونو اینجا تنها نمیزارم
لیام:بهم اعتماد نداری؟باید یکم استراحت کنی،برو مطمئن باش هرچی بشه اول به تو زنگ میزنم.
یکم فکر کردم
شاید لیام راست میگه
میرم یه دوش میگیرم و زود دوباره میام بیمارستان
نگاهمو دوختم به تیلور و زمزمه کردم:زود برمیگردم پیشت!
از لیام خداحافظی کردم و اون دوباره بهم قول داد هرچی بشه بهم زنگ میزنه
از بیمارستان رفتم بیرون و تاکسی گرفتم.
د.ا.ن سلنا:
تا رسیدم خونه پریدم تو و رفتم تو تخت و شرو کردم به گریه کردن.
من از تیلور خوشم میومد اون دوست خوبی بود. مهربون بود. اگه اون نبود من الان تنها بودم یا بازم زنگ زده بودم یکی به فاکم بده. اگه اون نبود من با جاستین اشنا نمیشدم. اگه اون نبود من عاشق جاستین نمیشدم. اگه تیلور روز اول از دست جو نجاتم نمیداد الان باید با جو میخوابیدم یا تیکه هاشو تو کالج میشنیدم.
اون بهترین دوستی بود که یه نفر میتونست داشته باشه.
نفهمیدم کی خوابم برد.
صب با صدای زنگ زدن گوشیم بیدار شدم.
سل:الو
کندال: تیلور چی شده؟
سل:شما؟
کندال: کندالم.
این چرا به من زنگ زده؟😐
کندال: جاستین بهم نمیگه هیچکی عم جوابمو نمیده تو بگو.
سل: اون...اون...تصادف....کرده
کندال:چیییییی؟
به قدری داد زد که گوشم کر شد.
کندال: الان چطوره؟
سل:بردنش بیمارستان.
کندال: من زنگ میزنم جاس......اوه....ما
هیچی نگفتم که کندال قط کرد.
بلند شدم رفتم جلوی اینه . چشام پوف کرده بودن و قرمز بودن. ارایش صورتم خراب شده بود. لولویی شده بودم واسه خودم.
با بی حوصلگی رفتم حموم و یه دوش اب سرد گرفتم و بعدش اومدم بیرون و یه تاپ و شلوارک خونگی پوشیدم. برای صبونه یه چی خوردم ولی اصن چیزی از مزش نفهمیدم. همش ذهنم پیش تیلور بود.
بعد صبونه زنگ زدم به جاس.
جاس:سلام
سل:سلام
جاس:کاری داشتی؟
سل: میدونی تی کدوم بیمارستان عه؟
جاس:عاره. بیمارستان ..........
سل:مرسی. بای.
جاس:وایسا میام دنبالت برسونمت.
سل:نمیخواد.(با لحن بد)
بعد قط کردم.
رفتم یه شلوار و تیشرت پوشیدم و ارایشم نکردم و گوشیمو برداشتم و زدم بیرون. داشتم واسه خودم را میرفتم که حس کردم یکی داره همه جا پشتم میاد. برگشتم دیدم جاستینه.
سل:تو اینجا پشت من چیکار میکنی؟
جاس:عه تویی سل؟!
سل:😐
جاس:توعم میخوای بری به تیلور سر بزنی؟
سل:😐
جاس:خب باشه. اومدم دنبالت دیدم سرتو انداختی زیر رفتی منم پشتت اومدم باهم بریم
سل:مگه نگفتم نیا
جاس:چرا گفتی
سل:پس چرا اومدی؟
جاس:منم میخوام به دوستم سر بزنم خب
سل:پوففف باشه
با هم راه رفتیم. توی راه من تمام فکرم پیش تیلور بود که الان حالش چطوره.
وقتی رسیدیم بیمارستان رفتیم پیش اطلاعات.
سل:ببخشید یه تصادفی اوردن اینجا به اسم تیلور سوییفت؟
پرستار توی کامپیوترشو چک کرد
پرستار: بله. الان توی اتاق عمله. این سمت.
من و جاس همونجایی که گفت رفتیم. اتاق عمل؟ از دیشب؟ حدس میزنم حالش خوب نباشه.
لیام رو صندلی نشسته بوذ و دستاشو با سرش گرفته بود
جاس: سلام
لیام از رو صندلی بلند شد
لیام: سلام
سل: اون حالش چطوره؟
لیام: دکترش گفت وضعش خیلی وخیمه. هنوز تو اتاق عملن.
باورم نمیشه. اگه دیگه چشاشو باز نکنه چی؟
مثبت فک سلنا. اون خیلی قویه.
جاستین دستاشو گذاشت دور شونم و منو نشوند رو صندلی.لیام شرو کرد راه رفتن. منم سرمو با دستام گرفتم و شروع کردم به گریه کردن
جاس: گریه نکن. تیلور قوی تر از این حرفاس. اون برمیگرده. اون ما رو تنها نمیزاره.
صدای جاس گرفته بود. پس ینی اونم دیشب گریه کرده. کی گریه نکرده؟ حتی کندالم خبرو که شنید صداش ناراحت شد. همه تیلورو دوست داشتن.
در اتاق عمل وا شد.
لیام: دکتر حالش چطوره؟
دکتر: متاسفانه ایشون رفتن توی کما...
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...