د.ا.ن سلنا:
که یهو لویی کوبید توی صورتش😳😂
جاس:وات د فاک لویی؟
لو: در عالم هپروت بودی گفتم بیای بیرون.
داشتم از خنده میپوکیدم که یهو کلم خیس شد و از روی کلم مشروب ریخت روی صورتم. برگشتم دیدم کارا با یه ژس باحال پشتم وایستاده.
سل:عاشغال
کارا: باید ازم تشکر کنی. چرا به کار لویی میخنده در صورتی که باید بری بزنی تو صورتش؟ جاستین دوس پسرته نه لویی😏
لیام: دوس پسرش؟!
کارا: عاره
سل: کص میگه من و جاستین چون اوندفه باهم رفتیم بار و مارو باهم دید و الان فک میکنه که ما رلیم😒
کارا: اوه چرا هر دفه من گفتم تو منو توجیح نکردی؟
سل: چرا تو از اون اول این فکرو کردی که من بخوام توجیحت کنم؟
صدای خنده بلند بچه ها از پشت میومد. برگشتم که دیدم لویی داره ادای منو در میاره.
لو: اوه من داشتم ادای مرغ جاستینو میاوردم.
و شرو کرد هی قدقد کردن. همه با این حرکتش پاچیدن😂
جاس: بیخیال این لویی زیاد کص میگه.
سل: اوففف😒
تی: انگار یه خبراعیه😏
سل: عاره🙄
و به دستای هری که دور کمر تی بود اشاره کردم که عاریانا شرو کرد به اوو گفتن
تی: تو که از همه خبرات بیشتر. اونروز با کی تو اتاق بودی؟😈
عاری: داری در مورد کی حرف میزنی؟😐
تی: اونروز دیگه نزار همشو من بگم😈
عاری: نمد کیو میگی😐😑
تی: باشه بپیچ تو اون کوچه به اسم علی چپ😒
عاریانا شونشو بالا انداخت و نشست روی پای نایل که رو زمین داشت با گوشیش ور میرفت بعد گردن نایلو بوس کرد😳😳
همه شرو کردن به اووو گفتن😂
هری: به اینا کاری نداشته باشین الان لبو میشن
واای راس میگف نایل و عاری سرخ شدن وقتی فهمیدن که جلو ما اینکارو کردن😂
جیجی: خوب من از بحث شما خسته شدم میرم با عجقم خلوت کنم. بای بای😃
بعد با زین رفتن
هری: شما باید از زین و جیجی یاد بگیرید که همش جلو ما تو حلق همن😑
(با عاری و نایله:|)
جاس: سل میشه یه لحظه بیای؟
سل: حتما
تیلور یه چشمک بهم زد و کارا عم از پشت زد رو کمرم.
کارا: موفق باشی
سل: مگه میخوایم چیکار کنیم؟
کارا: اوه من نمد😈
سل: خفه شو? منحرف😒
بعد دنبال جاستین رفتم
جاس: بیا بریم بالا روی سقف خونه
بعد یه لیوان مشروب گرفت جلوم.
سل: تنکس
ازش لیوانو گرفتم و جاستین دست ازادمو گرفت و با هم از پله ها رفتیم بالا تا رسیدیم به یه در که فک کنم میرفت سمت سقف خونه. درو باز کردیم و رفتیم تو.
وسط سقف دراز کشیدم و به بالا سرم نگا کردم. لیوانمو گذاشتم بغلم.
سل:ستارت کدومه؟ مال من اونه
و با دستم به یه ستاره دور اشاره کردم که تنها بود
جاس: چرا اونی که تنهاس؟
سل: نمد. شاید چون بیشتر عمرم تنها بودم. حالا بگو مال تو کدومه؟
بعد برگشتم سمت جاستین تا بهم بگه.
جاس: مال من خیلی بهم نزدیکه
به اسمون نگا کردم.
سل: اون؟
یه ستاره نزدیکمونو نشونش دادم.
جاس: خیلیی نزدیک تر.
سل: اون یکی چی؟
جاس: نزدیکتر
بعد موهامو تو دستاش گرفت و باهاشون بازی کرد
سل: نمت پیداش کنم خودت بهم نشونش بده
جاس: اون دقیقا جلومه.
سل: فک کنم منظورت بالاس تیزهوش😑
جاستین: نه اون دقیقا جلومه و داره هی فک میزنه.
سل: من هی زر میزنم؟
با عصبانیت برگشتم سمتش😡
جاس: عاره
وایساااا. اون الان گفت من ستارشم؟
سل: وایسا......من...ستارتم؟
جاس: عاره
و لباشو گذاشت رو لبام
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...