د.ا.ن تیلور:
رفتم سمت هری
تی:هی دنبال کسی میگردی؟
هری:معلوم هس کجایی؟ کل این خراب شده رو زیر و رو کردم
تی:تو...تو..دنبال..من میگشتی؟؟
هری:کجا بودی؟
تی:من....
جیکوب:تیلور اینجایی
تی:اوه امم این جیکوبه دوست دوران دبیرستانم و اینم هریه دوسته الانم که تو یه اکیپیم.
جیکوب با لبخند به هری دست داد ولی هری فقط خعلی سرد سرشو تکون داد
اون واقن بی ادبه😐
جیکوب:خب تی،نظرت درباره رقص و مشروب چیه؟!
خواستم قبول کنم چون اون فقط دوستمه،یه دوست معمولی
هری:متاسفم ولی اون نمیاد
بعد دستمو کشید و داشت میرفت سمت کاناپه ها که بچه های اکیپ بودن
ولی وسط راه دستمو از دستش کشیدم بیرون
تی:معلومه داری چیکار میکنی؟اون دوستمه و نمیخوام ناراحت شه!برا چی نزاشتی باهاش برقصم؟!
هری:چون تو فقط مال منی سویفت
و
کلشو اورد نزدیک صورتم
و
اون..داره..منو..میبوسه؟؟
لباش نرم بودن و آره..طعم مورد علاقم
منم کم کم همراهیش کردم و بعد چند ثانیه ازش جدا شدم
مطمعنم الان صورتم سرخ شده
تی:تو..مستی..و فردا ازین کارت پشیمون میشی،آره میدونم
هری:من مست نیستم،تو حق نداری با هیچ پسری برقصی
تی:برا چی حق ندارم؟
هری:جوابتو دادم سویفت
حالاهم بیا بریم پیش بقیه
اینو گفت و دستشو گذاشت دور کمرم و با هم رفتیم سمت بچه ها
من الان کاملا هنگم
خب حق دارم
این که کراشت ببوستت و بهت بگه مال منی هیجان انگیز نیس؟
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...