Part 86

306 8 0
                                    


د.ا‌.ن سلنا:
صبح با صدای کوبیده شدن در بیدار شدم.
فک کنم فقط دو ساعت خوابیدم.
کل دیشب داشتم گریه میکردم.
از بس درو یه نفر میکوبید که بلند شدم برم ببینم کدوم خریه.
درو باز کردم و تیلورو دیدم.
تی: تو با جاس چیکار کردی؟
سل: چیی؟ من؟ من با اون عوضی خیانتکار کاری ندارم.
تی: خیانتکار؟
سل: عاره خیانت کار.
بعدم گوشیمو پرت کردم سمتش.
اخرین بار روی همون عکسا موند وقتی از دستم افتاد.
رفتم نشستم رو مبل و دوباره اشکام شرو کردن به ریختن.
تی اومد سمتم
هلش دادم عقب.
دیگه نمیخوام با کسی دوست باشم یا عاشق بشم.
من همون تنهایی رو ترجیح میدم.
سل: فقط برو!
تی سرشو انداخت زیر و از خونه رفت بیرون منم دوباره گریه کردم‌.
[پایان فلش بک توی ذهن سل]
دوباره به اون خونه داغون نگاه کردم.
هیچ تغییری نکرده.
ولی من خیلی عوض شدم.
اگه کسی صدامو کشف نمیکرد من الان اینجا نبودم(عجب جمله کصشری😐😂)
سرمو انداختم پایین و شرو کردم به راه رفتن باورم نمیشه که دوباره برگشتم به این شهر.
شهری که توش عاشق شدم و همینطور خورد
امروز با بچه ها قرار گذاشتیم بریم بار سامر.
راه افتادم سمت بار و وسط راه با چنتا فن عکس گرفتم.
خب من شاید برای دید مردم دورم شلوغ باشه ولی هیچکس نمیدونه من ته دلم چه قدر تنهام.
رفتم توی بار و بچه هارو پیدا کردم.
سل: های گایز
من از دیدنشون واقعا خوشحالم.
پریدم بغل همشون.
دو نفر کمن
تیلور(هیل)
و کمرون.
سل: تی و کمرون کجان؟
کیتی با شیطنت بهم نگاه کرد😈
سل:اها😏
نشستم بغل شاون و مایلی مشروب سفارش داد.
مایلی: اهنگ جدیدت ترکوند دختر!!
هیچکس نمیدونه اون اهنگ چه قدر برای من مفهوم داره.
یه لبخند غمگین زدم و ودکامو خوردم.
سل: یکی دیگه پلیز
مایلی: الان میگیرم

د.ا.ن تیلور:
تی: من میرم کارا رو انجام بدم.
رفتم توی اشپزخونه تا کارارو انجام بدم.
تقریبا همه چی اماده بود که یکی زنگ درو زد.
رفتم درو باز کردم که دیدم جاستین با یه سر و وضع داغون جلوی دره.
دهنم از دیدن وضعش باز موند و یکم حالم بد شد
جاس: میدونستم نباید بیام😔
تی:چی؟نه ، بیا تو😊
جاس اومد تو و سرش پایین بود.
تی: خیلییی خوشحالم که اومدی جاس:)
تی: هرییییییی جاستیییین اومدهههه.
هری از پله ها دوید پایین و وقتی جاسو دید اومد سمتش و دوستانه بغلش کرد.
تی: تو میتونی تا مهمونا بیان بری حموم و یکی از لباس هری رو بپوشی.
هری:اره منم چنتا لباس خز دارم به تیپ تو بخوره.
جاس واسه هز چشم غره رفت و سه تایی خندیدیم.
جاس: حموم کجاس؟
تی: اون طرف
جاس به سمتی که اشاره کردم رفت
رفتم تو آشپز خونه تا همه چیو چک کنم و بعد چند دقیقه اومدم و دیدم جاس با لباسای هری رو مبل نشسته
تی:الان خیلی بهتری=}
جاستین بهم لبخند زد
همش استرس دارم
دوباره رفتم تو اشپزخونه(گاییدی دخدرم اشپزخونعو😐) تا اون برگه‌ی مخصوصو ببینم
جاش امنه
دوباره برگشتم پیش جاس و باهم صحبت کردیم
اون چیزی درباره سلنا نگف
بچه ها کم کم اومدن
اولش همه با دیدن جاس تعجب کرده بودن
مشغول مشروب خوردن بودیم و من رفتم کیکو بیارم
کیکو گذاشتم رو میز
تی:اهم اهم،خب همه یه لحظه خفه شید
نایل:تی!بچه اینجاس😐
بعدم به بچه‌ی کیوت خودش و اری اشاره کرد
یه نفش عمیق کشیدم و
تی:خب..یه خبر براتون دارم..من یه ماهه که حاملم!!
همه کپ کردن ، اری جیغ میزد و بالا و پایین میپرید
هری اومد سمتم
هز:تو...
تی(با جیغ و خوشحالی):اره!!
همدیگرو بغل کردیم و همه شرو کردن به دست و جیغ زدن
مهمونی به خوبی و خوشی تموم شد و همه رفتن
هری:تی...تو..به..من..نگف
نزاشتم ادامه بده و لبامو گذاشتم رو لباش...

AloneWhere stories live. Discover now