د.ا.ن تیلور:
که یهو حس کردم دارم میفتم
و خودمو برای با صورت پخش شدن روی زمین اماده کردم ولی یکی نگهم داشت
الان باید فحش بدم که انداختم یا تشکر کنم که نجاتم داد؟
گزینه اول بهتره
برگشتم به کسی که داشت مینداختم رو زمین و نجاتم هم داد فحش بدم که با کسی که جلوم دیدم یه لحظه خشکم زد
-اوه من واقعا متاسف...
تی:ج...جیکوب؟؟
جیکوب:تیلور؟؟؟
محکم بقلش کردم
جیکوب یکی از صمیمی ترین دوستام تو دوره دبیرستان بود و خب من از اون موقع تا حالا ندیدمش ولی تونستم بشناسمش
با هیجان گفتم : هی پسر تو اینجا چیکار میکنی؟!
جیکوب:امم خب راستش خونه ما این نزدیکیا نیست ولی اینجا پارتی یکی از دوستامه و ازم خواهش کرد که بیام و من الان اینجام و تو اینجا چیکار میکنی؟
تی:امم این جاها هر پارتی ای برگزار شع ازش خبر دارم و معمولن با دوستام به همشون میایم
جیکوب:اوه دلم خعلی برات تنگ شده بود دختر
اینو گفت و دوباره بغلم کرد
تیلور:منم همینطور
لیامو چند متر اون طرف تر دیدم که با چندتا شیشه مشروب و چنتا لیوان داره دنبال ما میگرده
خواستم فعلن از جیکوب خدافظی کنم که برم پیش لیام
ولی جیکوب دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و تو راه گف:بیا بریم اتاق دی جی اهنگ ازونجا خعلی باحال تره
تیلور:اما...
جیکوب:کاماااان تی!!
پوفف چیزی نگفتم و مجبور شدم دنبالش برم
رفتیم تو اتاق دی جی و یکم صحبت کردیم
اون بهم مشروب تعارف کرد ولی قبول نکردم؛من میخام با بچه های اکیپ خودمون مشروب بخورم
جیکوب گرم صحبت با یکی شد و این فرصت خوبی بود تا برم پایین
این زشت نیست؟
نع نیس
جواب خودمو دادم و رفتم پایین
از میون جمعیت هریو دیدم که انگار داره...دنبال کسی میگرده
رفتم سمتش
تیلور:....
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...