د.ا.ن سلنا:
دنبالش رفتم تو یه اتاق ، درو بست بعد برگشت سمتو گفت : میشه گورتو از اکیپ ما گم کنی و به ما نچسبی ؟
سلنا : فعلا که تو منو اوردی اینجا و اول تو منو پیدا کردی ، بعدشم من نمیدونستم توهم تو این اکیپ هستی و...
داشت قدم به قدن بهم نزدیک میشد منم حرفمو خوردم و قدم به قدم به سمت عقب میرفتم تا این که خوردم به دیوار ، شتت ، لباشو گذاشت رو لبام ، فقط لباشو نگه داشته بود و حرکت نمیداد بعد چند ثانیه محکم لباشو برداشت و رفت
شکه شده بودم بعد چن ثانیه که به خودم اومدم رفتم پایین...د.ا.ن تیلور:
روی مبل لم دادم و از بطری ودکا میخوردم تا اینکه دیدم لیام از توی یکی از اتاقا عصبانی اومد بیرون اینم یه چیزیش میشه ها. بازم از بطری ودکا خوردم که چن دیقه بعد سل از همون اتاقی که لیام اومده بود بیرون اومد بیرون.وات د هل! این دوتا تازه با هم اشنا شدن. بیخیال لی و سل شدم و رفتم وسط تابرقصم و دیونه بازی درارم. هری و باربارا اون وسط داشتن با هم میرقصیدن موندم این دختره از رقص خسته نمیشه اه. بیخیال شدمو رقصیدم تا اینکه یه پسره اومد سمتم و گفت:خشگله ی اهنگ با من میرقصی؟
شاید اگه با یکی برقصم حالم بهتر بشه برا همین قبول کردم ولی بعدش پشیمون شدم. یارو همش خودشو میچسبوند به من مرتیکه سیریش ولی اهمیت ندادم و رقصیدم. وسط رقص چشمم خورد به هری که داشت منو نگا میکرد و یه اخم چاشنی صورتش کرده بود. با اخمم جذاب لعنتی. خیلی بد نگام میکرد. تو فکر غرق شده بودم که یارو منو برگردوند و قبل از اینکه بخوام به حالت عادی برگردم لباش اومدرو لبام. وات؟! سریع هلش دادم و گفتم
تی:میشه بپرسم چیکار میکنی؟
پسره:حالا یه بوس کردم چرا قاطی میکنی؟
میخواستم لهش کنم ولی ترجیح دادم از پیشش برم دوباره به هری نگا کردم که ایندفه بدجور قاطی کرده بود. محل نزاشتم و رفتم پیش یکی از بچه ها بشینم که جاسو دیدم. عجیبه اون همیشه یا با یکی میرقصه یا پیش دیجیاس خیلیم ناراحته بچم اخی. نکنه دلش برا کندال تنگ شده؟ از فکر خودم خندم گرفت. رفتم پیشش نشستم دیدم داره یکیو نگا میکنه فهمیدم داره با نگاش سلو میخوره.
تی:هی خوبی؟
جاس:خوبم.
تی: چیزی شده؟
جاس(با کنایه):نه همه چی عالیه.
تی:نگو دلت واسه کندال تنگ شده!
جاس:وات؟! تی تو دیونه ای.
تی:یا میگی چی شده یا به همه میگم کندال پریوده.
جاس(با لحن تند): هیچی نشده.
تی:پ همه چی امن و امانه تو دیونه شدی. نکنه مث دوس دخترت پریود شدی؟!
جاس:وای تی! مگه ندیدی سل و لی از یه اتاق اومدن بیرون؟ حالا ولم کن بزار من تنها باشم.
اها پس مشکلش اینه دارم براتون😈
*****************
اینم از این پارت💛
نظر بدید دیگه:(
کانال تلگرام فف اگه خواستید@Haylor_Jelena_FF
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...