د.ا.ن تیلور:
طبق معمول باید حاضر شم و برم کالج تا یه روز مسخره دیگمو بگذرونم
اینقد روزا حوصله سر بر و مسخره میگذرن که الان بدون این که تو کالج باشم میدونم چه خبره
کندال دیگه با ما نیست و میره تو اکیپ جو عینا
سلنا و جاستینم که همش غیبت میکنن
-
سر کلاس بودیم
و استاد داشت درس میداد
استاد:نمیدونم چه اتفاقی افتاده که خانم سویفت و اقای تاملینسون ساکت شدن ولی هر چی شده خیلی خوبه که اینقد ساکتین!
این الان یه جک معروف معلمی بود؟!
یا یه شوخی خیلی بی مزه؟
یا نصیحت؟
هرکوفتی که بود خیلی مسخره بود
وقتی استاد برگشت سمت تخته لویی بهش فاک نشون داد🖕
زنگ خورد و رفتیم جای همیشگیمون نشستیم
هممون بودیم جز اون سه نفر...
آریانا:پوفف دلم یه پارتی درست حسابی و یه جرعت حقیقت درست حسابی با ادمای با جنبه میخاد.
بعد این حرفش هری بهش چش غره رفت
وقتی آری حرف میزنه نایل خیلی خوب نیگاش میکنه و این خیلی کیوته*-*
لیام:من فقط میخام الان بخابم:/
لویی:اوه با کی؟
لیام:منظورم این بود استراحت کنم منحرف😐
جیجی:کاش الان کندالم اینجا بود نه؟
تیلور:و سلنا
لویی:و جاس
نایل:پوفف کی فکرشو میکرد اینجوری شع؟
تیلور:نمیدونم...ولی..امیدوارم زودتر این وضع درص شه
زنگ خورد
لویی:وات د فااک؟:|
لیام:شت! فک کنم الان اون استاد هرزه میخاد امتحان بگیره
نایل:هری امیدوارم خونده باشی
هری:هی من امیدم به اری بود
اری:اوه منم امیدم به تی بود
تی:من حتا به خودمم امیدی ندارم😐
زین:واو عالی شد هممون میرینیم😐✨
رفتیم سر کلاس و واو از شانس خعلی خعلی خوبمون استاد اومد و امتحانو گرف
دوتای اولو که ننوشتم
بعدیشو میدونستم و درصت نوشتم
بعدیارم شانسی زدم و سوال اخرو از زین گرفتم
-
هوفف بالاخرع زنگ اخرم خورد و داشتم میرفتم سمت ماشینم که....
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...