د.ا.ن تیلور:
امشب ساعت 7 خونه آریانا پارتیه و گفت قراره یه دی جی جدید بیاره چون زد(دی جی همیشگیشون و دوستشون)رفته مسافرت
خب الان ساعت 5 عه و باید برم فروشگاه تا برای پارتی امشب لباس بخرم
از خونه من تا فروشگاه راه زیادی نبود پس زود رسیدم به فروشگاه
لباساش اونقد خوب نبودن ولی خل پارتی امشبو راه میندازن
یه پیرن ساده
پول لباسو دادم و رفتم سمت ماشینم تا برم خونه و حاضر شم
بزار به سلنا زنگ بزنم ببینم میاد پارتی یا نه
تی:الو؟
سل:سلام تی
تی:چخبر سلنا پارتی آریانا که میای؟
سل:عاره اتفاقا الان دارم حاضر میشم
تی:عه چه خوب پس من میام دنبالت تا باهم بریم
سل:امم تیلور...راستش..جاستین قرار بود بیاد دنبالم😅
تی:امم..با...باشع...پس تو پارتی میبینمت
سل:فعلا.
اونا فقط دوستن دیگه؟
اره این چه حرفیه
فقط دوستن
جاستین به کندال خیانت نمیکنه مگه نه؟😁
به فکرای مسخره خودم پایان دادم و رفتم تو خونه که ارایش کنم و لباسامو بپوشم
ارایش کردم و موهامو اتو زدم و ریختم رو شونه هام
داشتم میرفتم سوار ماشینم شم که گوشیم زنگ خورد
نایل:سلام تی
تی:هی نایل چطوری؟چیزی شده؟
نایل:امم نه خب ینی عاره
من و لویی قرار بود با ماشین لویی بیایم پارتی ولی ماشین لویی روشن نمیشه ، تو میتونی بیای دنبالمون؟
تی: عاره الان میام
گفتم و قطع کردم و سمت خونه لویی رانندگی کردم
رسیدم دم در خونه لویی و پنجره ماشینو دادم پایین و گفتم: بپرید بالا پسرا
لویی و نایل همزمان گفتن سلام تی و منم جوابشونو دادم
تی:لویی چرا ماشینت روشن نمیشد؟
لویی:نمیدونم ؛ کی اهمیت میده؟😐
نایل:لویی اون ماشینته!
لویی:خب من که اهمیت نمیدم😐
رسیدیم دم در خونه اریانا
واو از همین الان شلوغ شده!
نایل : ینی دیر اومدیم؟
لویی: نه ؛ اینجا زیادی شلوغ شده حتمن تا نصف شب خونه اری میترکه
رفتیم تو خونه و...
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...