د.ا.ن هری:
سلنا پرید از اتاق بیرون و شرو کرد به جیغ زدن و پرستارو صدا کردن.
هری: چی شده؟(با داد)
سل: اون....اون
سری پریدم تو اتاق که دیدم دستگاه خطش صاف شده.
چرا باید خوابم تعبیر شه؟ من دقیقا همین خوابو دیدم. اگه مثه خوابم تیلور برنگرده چی؟
پرستار: اقا لطفا بیرون وایستید.
دکتر بهش برق میزد. اینقد سوکه شده بودم که اجازه دادم پرستاره منو پرت کنه بیرون. از پنجره بهش نگا کردم که چجوری بهش برق میزنن. لعنتی من باید تو باشم.
درو با ضرب باز کردم. و دویدم سمت تیلور.
هری: الان نه. الان وقتش نیست. الان زوده. من کلی فکر واسه ایندمون کرده بودم الان نرو. الان تنهام نزار
دکتر: لطفا اقا رو بیرون کنین.
پرستار: اقا لطفا بیرون منتظر وایستید
هری:امکان نداره.
پرستاره رو هول دادم کنار.
هری: خواهش میکنم برگرد.
دکتر شوک و زد و دستگاه دیگه خط صاف نبود.
اون......اون.......
همونجا افتادم رو صندلی.
هری: مرسی که برای اولین بار به حرفم گوش دادی.
یه نفس از روی راحتی کشیدم.
سلنا و جاستین پریدن تو و سلنا از رو خوشحالی پرید بغل جاستین و جاس سر سلنا رو بوس کرد. کاشکی الان منم میتونستم عشقمو تو بغلم بگیرم.
[یک ماه بعد]
د.ا.ن هری:
یه ماه از اون اتفاق مسخره گذشت.
وضع تیلور داره روز به روز بهتر میشه. از اون موقه برای پنج دیقه همش تنهاش گذاشتم.
نشسته بودم بغلش و داشتم کتاب میخوندم و از چیپس بغلم میخوردم. که یه صدای نامفهومی اومد.
د.ا.ن تیلور:
چی شده؟ چرا چشام وا نمیشن؟ این صدای خش خش چیه بغل گوشم میاد از خواب بیدارم کرد؟ چشمای لعنتی باز شید.
تمام زورمو زدم تا چشامو وا کنم. همه جا تاره. عالیه. مگه چن ساعت خوابیدم؟ اصن کی خوابیدم؟ کجا خوابیدم؟
یه نفر بغل تختم نشسته بود ولی نمیتونستم درست ببینمش.
این چیه رو لبم؟
هر کاری کردم جون اینو نداشتم که از روی لبم این چیز مسخره رو ور دارم.
وایسا از این اقاه کمک بگیرم. راستی کی اومده تو اتاق من؟
تی:اقا کمک.
خب این صدای که از دهنم در اومد بیشتر شبیه عاح و ناله موقع سکس بود.
دیدم داره بهتر میشه.
اتاق من که سفید نبود؟ وایسا....
من بیمارستان چه گوهی میخورم؟
یکم به مخ مبارک و پوچم فشار اوردم.
هییییییی.
یادمه تو پارتی بودم...بعد....باربارا و هری......
دوباره قاطی کردم.
بعد زدم بیرون که هری دنبالم بود و اون صدای بوق کر کننده.
تی: اقا کمک. دوستام کجان؟ منو کی اورده اینجا.
زور زدم بلند تر از دفه قبل بگم ولی صدایی که از دهنم بیرون اومد یه مشت چرت و پرت بود.
مرده دماغشو از تو کتاب اورد بیرون.
هی اون هری نیست؟
چرا خودشه. اصن حوصلشو ندارم.
رومو کردم اونور که بهش نگا نکنم. حس کردم از روی صندلی بلند شد. بعد یه سایه روی خودم دیدم. اخمام بیشتر رفت تو هم. مرتیکه پو رو میره باربی جونشو بوس میکنه بعد میاد اینجا پیش من؟
هری: بالاخره بیدار شدی زیبای خفته؟
بعد با دستاش کلمو برگردوند سمت خودش و این ماسک مسخره رو از رو دهنم برداشت.
تی: اب
با اینکه صدای بیرون اومده از حلقم شبی عاح بود ولی هری موضوعو گرفت و برام اب ریخت. اصن من عاشق اینم که زود میگیره.
تا اخر ابو با کمک هز خوردم و بعد تازه گلوم وا شد. اخییی
تی: برو گمشو اونور زنگ بزن باربی جوووونتو بگو بیاد لباشو بخوری. مرتیکه پفیوز بدبخت خیانت کار. به من گیر میده بعد خودش صدتا گوه خوری دیگه میکنه. برو نمیخوام ریخت عنتو ببینم عاشغال.
تند تند بعد زرام نفس کشیدم که دیدم هری داره زور میزنه نخنده.
هری: فکر نمیکردم بهوش که بیای اینجوری باشی
تی: من همینیم که هستم.
هری: منم همینجوریتو دوس دارم
هیچی نگفتم و رومو دوباره کردم اونور.
هری با دستاش سرمو برگردوند سمت خودش و توی چشام نگا کرد.
هری: میدونی چن وقته چشاتو ندیدم؟ میدونی چن وقته دلم واسه غر غر کردنت تنگ شده بود؟ میدونی چن وقته دلم واسه صدات تنگ شده بود؟ میدونی چه قد دلم میخواست اخمتو ببینم.
تی: هیییی من فقط شب تا صبو خوابیدم همین😐
هز یه خنده غمگین کرد
هری: تو دو ماه تو کما بودی.
تی: چییی؟؟؟؟؟
هری: دو ماه که چشاتو باز نکردی. همه بچه ها اینجا برات گریه کردن. تو همه رو منتظر گذاشتی ولی منو از همه بیشتر.هری: من از شب تا صب ، صب تا شب اینجا میشستم و به لبات نگا میکردم ولی نمیتونستم بوسشون کنم چون این ماسک مسخره رو دهنت بود.
چی؟!
بعد لباشو گذاشت رو لبام و منم سری همراهیش کردم.
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...