#alone ✨
#part41
د.ا.ن سلنا:
جو: زیاد طول نمیکشه
سل:بیای جلو هرچی شد تقصیر خودته.
جو:هی نترس قول میدم زیاد درد نکشی
سل:از من گفتن
جو: قول میدم تو هم حال کنی
سل:هه اگه تونستی کاری کنی به فکر این بیوفت که من حال کردم(:|)
جو با اون پوزخند عنش اومد جلو. من باید چیکار کنم؟فک کن سل.
اهاااا هه عمرا اگه بتونی از این نقشه من در بری
جو اومد جلو و اومد لباسمو دراره که من لبامو گذاشتم رو لباش. سلنا الان حالت تهوع رو بزار کنار🤢
با دستام شرو کردم بازی با لبه تیشرتش. چرا وقتی دارم این نقشو بازی میکنم همش حس میکنم دارم اینکارو با جاس انجام میدم و داغ میکنم؟ باید فکرامو رو نقشم بزارم. دستمو کشیدم رو پاهاش و اونم کمرمو مالوند. حالت تهوع شدید دارم🤢
دستمو بردم سمت شلوارم و از توی جیبش چاقومو در اوردم. هه
دستمو بردم دپر گردنش و اون غرق بوس کردن لبام بود. چاقو رو گذاشتم زیر گلوش. بعد لبامو از رو لباش برداشتم.
سل:تکون بخوری رگتو زدم و میدونی که میتونم
جو:هی دوستم مایکل گفت که تو نسبت به بقیه فروشنده ها رام تری. ولی خب یکی از دوستانفتن که ممکنه وحشی شی
بعد تیغه تیز چاقو رو روی شیکمم حس کردم. فاک اینقد توی در اوردن چاقو غرق شده بودم که نفهمیدم اونم داره یه گوهی میخوره🖕
جو:حالا چاقوتو بردار تا منم بردارم و الا میزنم تو شیکمت
سل:فاک باشه بندازش. نمیتونم به همین راحتی تصلیم شم. چاقومو انداختم که اونم جفتشونو برداشت و گذاشت روی زمین. تا چاقو رو بزاره رو زمین پریدم سمت در و کوبیدم بهش.
سل:کمممممممک.....یکییی......
جو دستاشو گذاشت جلوی دهنم و خفم کرد
جو:بهتره خفی شی جوجه
بعد منو بلند کرد و انداخت روی تخت.
جو:من میخواستم اروم پیش برم تا توعم حال کنی ولی انگار نمیخوای
بعد تیشرتشو در اورد. وااای خداااااا فقط یکی رو بفرست واسه کمک
جو تیشرتشو پرت کرد انداخت رو زمین و اومد سمت من......
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...