د.ا.ن تیلور
با سرعت رفتیم بالا
جاستین جلوتر میدوید
کندال خشکش زده بود
لویی همش برمیگشت به کندال با چشای عصبانی نگا میکرد
جاستین درو هول داد و داد زد : این درو باز کن لعنتی
در قفل بود و باز نمیشد
ولی جاستین و لویی و لیام اینقد محکم زدن به در که باز شد
دویدیم رفتیم تو
سلنا جز لباس زیر چیزی تنش نبود و داشت گریه میکرد
و اون پسره ی عوضی تی شرت لعنتیشو دراورده بود و رو سلنا بود و داشت میبوسیدش
تا مارو دید سریع از رو سلنا بلند شد و رفت گوشه اتاق
جاستین دوید سمت سلنا و یه پتو انداخت دورش و بقلش کرد
جاس:تموم شد من اینجام(:|)
سل(با صدای لرزون): لباسام.
جاس:هی اروم باش.
بعد لبای سلنا رو بوس کرد. وااات😳
کندال یهو قاطی کرد ولی با نگاه من اون دهنشو بست.
لیام و لویی رفتن سمت اون پسره. لیام دوید سمت جو و هلش میداد و سرش داد میزد
جاستین سلنارو بقل کرد و از اتاق اومد بیرون. من و کنداام پشتش رفتیم.
کندال:وات د فاک جاستین؟تو دوس پسر منی ولی اونو جلوی من بوس کرده.
جاس:خفه شو. همه چی بین ما تموم شد. من دیگه دوس پسر تو نیستم. تو چطور تونستی؟ مگه سلنا باهات چیکار کرده بود؟
بعدم با سل رفتن پایین.
به کندال که سرش پایین بود نگا کردم و اخم کرده بود.
کندال نگاه خیرمو متوجه شد و سرشو بالا اورد
کندال:چیه ؟ تو که باور نمیکنی کار من بوده؟
تی(با عصبانیت):کندال خودتو به اون راه نزن ، کار خودت بود میدونم(اخریو با داد گفت)
لیام از اتاق اومد بیرون و با اخم به کندال نگاه کرد
لیام:مشکلت چیه کندال؟ اون چیکارت داشت ؟ برا چی اینکارو کردی جند...
لیام داشت حرف میزد که کندال با داد گفت:
بس کنید!! شما هنوز هیچیو نمیدونید هنوز اون هرزه رو نشناختید
کار من هنوز تموم نشده.
نمیزارم همینجوری عشقمو بدزده و بره.
اینو گفت و با گریه رفت
اریانا و نایل و جیجی و زین کوشن؟
اونا ازین اتفاقا هیچی نمیدونن
هه خوش به حالشون
امشب افتضاح بود
این از سلنا و کات کردن کندال و جاس
و اونم از هری...
جاستین سلنارو کجا برد؟
دلم برا سلنا میسوزه
اون روز اولم که جو میخاست تو رختکن بره سمت سل...
ینی کندال از همون اول نقشه کشیده بود؟
سرم حسابی درد میکنه
هم بخاطر اتفاقای امشب
هم بخاطر مشروب زیاد
هم صدای اون اهنگ لعنتی
دلم همش بخاطر سلنا شور میزنه
ولی اون الان جاش امنه پیش جاستینه
نایل و آری اومدن و ما قضیه رو بهشون گفتیم
باورشون نمیشد مخصوصا اینکه نقشه کندال بوده. ما به اون اونم بخشی از اکیپ بود و دوسش داشتیم و خیلی اعتماد داشتیم😔
YOU ARE READING
Alone
Fanfiction زندگی چیز عجیب و پیچیده ایه ممکنه تو زندگی هدفای کوچیک و بزرگی داشته باشی ممکنه آرزوهای کوچیک و بزرگی داشته باشی همینطور ممکنه به هیچکدوم ازین هدفا و آرزوها نرسی و کلی سختی بکشی ولی باید باهاش کنار بیای ، ممکنه این سرنوشتت باشه یه فن فیک مخ...