Haumea 17 ( 2 )

3.4K 739 193
                                    

______
دستاشو روی چشماش کشید و به کای که بالاسرش نشسته و پهلوش رو نوازش میکرد نیم نگاهی کرد

چانیول دیشب قبل از رفتن به فرودگاه پیش کای و کیونگ اورده بودتش تا مراقبش باشن و امروز بعد از ظهر سمت جئونجو حرکت میکردن

کای : خوبی؟

سر تکون داد : کیونگ برات صبحانه ای که دوست داری رو درست کرده میخوای بلند بشی یا میخوابی بازم؟

به بدنش کش و قوسی داد : پا میشم

کای : اوکی

دست روی شکم برامده و کوچیک بکهیون کشید

کای : ایشون خوبه؟

لبخند زد : فکر کنم هنوز خوا

حرفش تموم نشده بود که ضربه ی محکمی زیر دست کای نیست

کای : اوه ... صبح توام بخیر عزیزم

و با لبخند خیره شد به بدن بکهیون

بکهیون اما سر تکون داد : میتونی کاری که تو سرته رو عملی کنه
نیش کای باز شد و با کنار زدن تیشرت بکهیون خم شد و بوسه ای روی شکمش زد

بکهیون چشم بست ؛ کای و چانیول خیلی اخلاق های شبیه هم داشتن
یکیش همین بوسیدن شکمش بود

اولین بار چانیول اینکار رو کرده بود و بعدش کای

اینکه کای یه چیزی بیشتر از عمو عاشق دیانا بود رو به خوبی حس میکرد
لبخند زد ؛ کای واقعا پدر خوبی میتونست باشه حتی برای دیاناش

صاف نشست و به بکهیون نگاه کرد : من میرم توام زودتر بیا و بعدش برو دوش بگیر ... یه چند ساعت دیگه میریم راه اهن

سر تکون داد : باشه

با رفتن کای چرخید و گوشیش رو از روی میز برداشت

پیام چانیول روی صفحه گوشی باعث شد سریع قفلش رو باز کنه

" من رسیدم ... احتمال دادم خواب باشی تماس نگرفتم! بیدار شدی بهم پیام بده "

لبخند زد و با با لمس ایکون تلفن گوشی رو کنار گوشش گذاشت

دومین بوق صدای چانیول توی گوشش پیچید

چانیول : چه زود بیدار شدی

با لبخند چشم بست : شاید چون الفام پیشم نیست نمیتونم زیاد بخوابم

_______

با هوشیار شدن مغزش و برخورد نور با چشمای بسته ش تکونی خورد و امگای خوابیده روی سینه ش رو بیشتر به خودش فشرد

چرخید و بدن لختش رو کامل توی بغلش گرفت

چشم باز کرد و به نیم رخ زیباش خیره شد

دست روی موهای نرمه ش کشید

سهون : لوهان ... بیدار شو عزیزم باید کارامونو انجام بدیم بعد بریم
راه اهن

HaumeaWhere stories live. Discover now