Haumea 4

4.4K 902 71
                                    

〚  Episode 4    〛

چانیول : شیر توت فرنگی چی؟!
و با لیوان بزرگ توی دستش کنار امگا ایستاد و با لبخند محوی که داشت چشم ریز کرد ؛ میدونست حسابی وسوسه میشه
نگاه بکهیون برقی زد و روی لیوان توی دست چانیول چرخید ؛ حتی رنگ سفید قرمز مخلوط شده ش نشون میداد چه طعم خوبی داره
خودشو جلو کشید و دست دراز کرد : میخورم
با خنده لیوان رو دست امگایی داد که مطمئن بود خیلی خودش رو کنترل کرده تا اب دهنش سرازیر نشه و کاناپه ی کنارش رو ، برای نشستن انتخاب کرد
نشستن چانیول باعث شد فرومون های کم و ارومش به بینیه بکهیون برسه و اون امگا رو مجبور کنه تا ناخوداگاه سرش رو ، سمت چانیول کج کنه
از بوی چانیول خوشش میومد ؛ یه چیزی شاید شبیه قهوه ی تلخ یا گاهی شبیه یه هات چاکلت داغ وقتی که نشسته جلوی پنجره ی خیس از بارون و بوی خاک نم خورده از بین درز پنجره فرار کرده و به بینیت میرسه
بیشتر سمت چانیول متمایل شد و لیوان رو به لب هاش چسبوند
تنها یکم مزه کردن از شیرتوت فرنگی باعث شد چشماش رو از روی لذت ببنده و حس کنه چقدر میتونه مزه ی این معجون دیونه کننده باشه
مزه ی فوق العاده ش باعث شد با چند قلپ همش رو تموم کنه و ذهنش سمت این کشیده بشه که ایا قبلا هم اینقدر عاشق شیر توت فرنگی و این چیزا بود؟
چانیول دست دراز کرد و لیوان رو از دستش گرفت و نگاهی به صورت رضایتمندش کرد
چانیول : بیارم بازم برات؟!
سر تکون داد ؛ با اینکه بازم مثل چند ساعت پیش که شیرموز خورده بود یه لیوان دیگه هم میخواست اما مطمئن بود اگر زیاده روی کنه حتما اذیت میشه
کای در حالی نوشیدنیه خودش رو به ارومی مزه میکرد نگاه از گوشیش گرفت و کامل به بکهیون نگاه کرد
کای : چشماتو نمیتونی باز نگه داری ، تمومه سفیدیه چشمات سرخ شده بکهیون ؛ چرا نمیری بخوابی خب؟!
امگا نگاهی بهش کرد و سر تکون داد : این چند وقت اینقدر توی تخت بودم که حالم داره بهم میخوره ؛ خوابم که نمیبرد فقط دراز کشیده بودم که انرژیمُ نگه دارم! حالا هم حس میکنم افسرده شدم و نمیخوام دوباره برم بخوابم و تنها باشه
چانیول بی اراده دستش که سمت بکهیون بود رو بلند کرد و اروم موهاش رو پشت گوشش داد
موهایی که بلند شده بود و با عقب دادن پشت گوشش اروم میگرفتن
فکر به اینکه این امگا چقدر تنهایی عذاب کشیده و اذیت شده باعث میشد قلبش فشرده بشه
وظیفه ش بود بعد از اون اتفاق پیگیر میشد ، حتی اگر احتمال میداد که فقط یک درصد امکان داره امگا باردار بشه
در حالی که با موها و گردن امگا بازی میکرد به کاناپه سه نفره اشاره کرد
چانیول : دراز میکشی؟! خسته ای ... استراحت کنی بهتره  
لحن وسوسه کننده ی چانیول باعث شد نگاهی به کاناپه بکنه
فکر کرد ؛ قرار نبود از جمع دور بشه و میتونست کمی به بدنش استراحت بده و انرژی جمع کنه
سر تکون داد و نگاهش دوباره سمت کاناپه کشیده شد
هزمان با بلند شدنش دست سمت امگا دراز کرد و کمکش کرد ؛ متوجه بود چقدر خسته س ، اونقدر خسته که حتی گاهی دلت میخواد یکی چشماتو ببنده تا بخوابی چون حتی انرژی برای بستن پلکات نداری! 
سمت کاناپه رفت ؛ کت خودش و سهون رو برداشت و روی کاناپه کناری انداخت
پتوی تک نفره ای که روی دسته کاناپه گذاشته بود رو برداشت و
گوشه ترین نقطه نشست و به بکهیونی که متعجب خیره ش بود نگاه کرد
با دست روی ، روی پاهاش زد : بخواب سرتُ بذار اینجا
ابروهای بکهیون بالا رفت و لبخندی روی لب های کای و سهون نقش گرفت که سعی در مخفی کردنش داشتن
چانیول بیشتر از چیزی که فکر میکردن مسئولیت پذیر بود و حواس جمع ؛ به خوبی مراقب امگا و بچه ای بود که هنوز به دنیا نیومده بود 
بکهیون باتکیه به غرایزش و احساساتش " باشه " ی آرومی گفت و نشست
با در اوردن دمپاییش دراز کشید ، سر روی پای چانیول گذاشت و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد
پتو رو باز کرد ، روی بکهیون انداخت و مطمئن شد کل بدنش رو بگیره و راحت باشه
نگاهش سمت کای و سهون برگشت که در حال چت کردن توی گوشیاشون بودن
خوشحال بود که برادرا شرایط رو درک میکردن و باعث نمیشدن بکهیون معذب بشه ؛ هردو مشغول بودن و شرایط رو عادی نشون میداد تا برای بکهیون سخت نباشه
بکهیون اما پشت بهشون دراز کشیده بود و سرش رو بین کاناپه و کمر چانیول مخفی کرده بود ؛ بودن نور اذیتش میکرد ، بهترین کار مخفی کردن صورتش توی جای تاریک بود
گرمای بدن و فرومون چانیول سلول به سلول بدنش رو تحت سلطه گرفته بود ؛ باعث میشد عضلاتش اروم بشه و ذهنش فقط چیزهای خوب رو بهش یاداوری کنه 
اما انگار اون موجود کوچیکی که هنوز کامل تکامل پیدا نکرده بود و خوب اجزای بدنش تشکیل نشده بود به خوبی پدر الفاش رو میشناخت چون با بودنش طوری آروم میگرفت که بکهیون احساس بهتری حتی نسبت به روزای قبل از حاملگیش داشت
صدای تی وی و حرف زدن سه تا الفای دیگه اذیتش نمیکرد
اصلا ذهنش درگیر صداها نمیشد ؛ تنها تمرکز ذهنش روی پردازش فرومون آلفایی بود که اجازه داده بود سر روی پاهاش بذاره
یادش اومد وقتایی که امگاها توی بار حتی نمیتونستن روی پاش بشینن
چانیول با بقیه رفتاری مثل رفتار با دوستاش نداشت ؛ ادم اجتماعی نبود اهل این نبود که به همه ی ادم ها اهمیت بده 
دیگران سرد و دوستاش فوق العاده میشناختنش چون فقط دوستاش براش مهم بودن و برای اون ها هرکاری میکردن
رابطه هاش یک شبه نبود و روی اصول و منطق خودش پیش میرفت
اما ندیده بود چانیول برای امگایی اینقدر مراقبت و مهربونی خرج کنه ؛ صمیمی نبودن ، در واقع تنها وجه ی اشتراکشون اکیپ بود اما بازم از هم دور بودن
همیشه فکر میکرد چانیول مرد سخت و سردیه که نمیشه باهاش زندگی کرد ؛ حتی گاهی از کای و سهون میپرسید چجوری این مرد رو تحمل میکنن اما جوابش همیشه یه لبخند بود و جمله ی " تو نمیشناسیش! "
و انگار درست بود ، این پارک چانیول رو نمیشناخت
پارک چانیولی که عین پسر بچه ها شونه خالی نکرد و پای اشتباهی که کرده بود ایستاد و بدون بهانه قبول کرد که مقصر بوده 
قبول کرده بود که باعث بارداری یه امگا شده و بدون فرار کردن اینجا بود با تموم حواس و مراقبتی که براشون گذاشته بود !
قبول کرده بود که بچه ای از خون خودش توی وجود یه امگا در حال شکل گیریه و قلبش محکم میزنه
حالا همه جوره از بودنش مایه میذاشت تا یوقت امگا و بچه ش احساس تنهایی نکنن
بکهیون اما به این فکر میکرد امروز روزِ اولیه که چانیول متوجه شده یه بچه ای ازش حالا توی این دنیا هست و خیلی خوب حواسش به همه چیز بود ؛ ولی روز های بعدی هم همینطوره؟! همینقدر خوبه یا سرد و خسته میشه؟
اما یه جایی از قلب و ذهنش انگار یکی نشسته بود ؛ سنگی توی سرش پرتاب کرد و تشر بهش زد " پارک چانیول اگر قرار بود در بره ، وقتی یهو بهش گفتی در میرفت نه الان ! ... شاید از اینی که امروز دیدی بهتر شد! تو خبر نداری پس فقط به رفتار خوب الانش فکر کن "
اصرار کای و سهون برای اینجا موندش و اطمینان و اعتمادشون به چانیول دلشون رو بیشتر گرم میکرد 
مسئولیت شناسیه چانیول برای بودن در کنارش نشون میداد که انگار قراره روز های آینده هم همینقدر توجه نسبت به خودش داشته باشه و به نفر دوم نشسته توی قلب و ذهنش حق میداد
شاید واقعا چانیول از چیزی که الان هست بهتر بشه 
فکر بهش باعث میشد بخش امگای وجودش که انگار تا امروز خاموش و خواب بود بیدار بشه ؛ اون واقعا این توجه از سمت این آلفا رو میخواست ؛ میخواست اما محتاج بهش نبود
میدونست در نبود چانیول هم میتونه بهترین زندگی رو برای خودش و این بچه بسازه اما طبق قولش قرار بود چانیول نقش خودش رو اجرا کنه
اجازه میداد چانیول ، آلفای خودش به صورت موقت و آلفای بچه ش برای همیشه باشه
نگاه چانیول روی موهایی که به پیراهنش چسبیده بودن چرخی زد 
فرومون فوق العاده ی بکهیون به پرزای بینیش خورده بود و این خیالش رو راحت کرده بود
فرومون امگا هر چیزی بود جز ناراحتی و حال بد
این برای آلفای مغروری مثل چانیول باعث افتخار بود که امگاش رو توی شرایط خوبی نگه داشته
یک ساعت بعد سهون و کای هردو برای دیدن دوست پسراشون خونه رو ترک کرده بودن و چانیول در حالی که مراقب بود بکهیون خوابیده روی پاهاش بیدار نشه مشغول رسیدگی به کارهای شرکت بود
دستش روی صفحه ی آیپد حرکت میکرد و فایل هایی که منشی براش فرستاده بود رو تند میخوند
وول خوردن بکهیون باعث شد نگاهشُ از صفحه آیپد بگیره و به پاپی که تو جاش چرخید و به کمر دراز کشید نگاه کنه
صداهای ریزی از خودش در آورد که باعث شد ابروهای چانیول بالا بره و نگاهش رنگ تعجب بگیره ؛ تکرار دوباره ی اون صداهای ریز باعث نقش لبخند روی لب هاش شد
چانیول : تو واقعا کیوتی
آروم به نوک بینیش ضربه زد که باعث شد بینیش رو جمع کنه و دستش رو بالا بیاره
تند عقب کشید که بیدارش نکنه اما انگار دیر شده بود چون چشمای بکهیون باز شد و اولین چیزی که دید الفایی بود که خیره نگاهش میکرد
بکهیون : خوابم ... برد؟
و خمیازه ی کوتاهی کشید و کش و قوسی به بدنش داد
چانیول : اهوم ... کای و سهون هم رفتن!
سرش رو چرخوند و به کاناپه خالی نگاه کرد ؛ کسی نبود و نور خونه کاملا کم شده بود
اروم بلند شد و سرجاش نشست
چانیول : میری تو تخت؟ راحت تری!
نگاهش رو توی خونه چرخوند ؛ چیزی غیر از تخت میخواست
بکهیون : میشه ... بریم بیرون ؟
نگاه متعجب چانیول روی صورتش چرخید : بیرون
سر تکون داد : دلم هوای ازاد میخواد ... حوصله ی خونه رو ندارم
چانیول نگاهی به ساعت مچیش کرد : اوکی ... بریم! یه پالتو برات پیدا کنم و بعدش میریم
چشمکی به امگا زد و بلند شد ، با قدمای بلند خودش رو به اتاقش رسوند
گشتن چند دقیقه باعث شد کوچیکترین سایز پالتوش رو از ته کمد پیدا کنه 
____________
با نشستن بکهیون روی صندلیه مقابلش جا گرفت و خیره شد بهش
با کنجکاوی اطرافش رو نگاه میکرد و مشغول بررسیه مکان جدیدی بود که میدید
چانیول : چی میخوری؟
با سرعت سمت چانیول برگشت : کیک شکلاتی ، کیک توت فرنگی و کیک شکلاتی وانیلی ، یه شکلات داغ و یه ظرف نوتلا با توت فرنگی روش
منوی جلوی دستش رو برداشت : غذا چی دارن؟ مطمئنی اینجا غذا دارن؟
در حالی که پشتیه صندلیش تکیه میداد با لبخند زمزمه کرد : دارن نگران نباش
بکهیون : خوشمزه ترین غذاشون کدومه؟
لب باز کرد تا حرف بزنه اما بکهیون مانعش شد
بکهیون : یه پیتزا تند میخوام با همبرگر ! پنیرش زیاد باشه
سر بالا اورد و وقتی لبخند چانیول رو دید تازه متوجه شد چقدر سریع و تند حرف زده و چه چیزهایی درخواست کرده
بکهیون : من ... واقعا
دست بالا اومده ی چانیول مانع حرفش شد و وقتی فهمید داره به گارسون اشاره میکنه تا برای گرفتن سفارش بیاد چشماش گرد شد
بکهیون: چی؟ نه ... نه چانیول ... سفارش ندیا
الفا نگاهش کرد : چرا؟ مگه خودت نگفتی اینا رو میخوای
بکهیون : ولی
با اومدن گارسون ، چانیول جدی شد : دلت میخواد اونایی که گفتی رو یا نه؟
کمی فکر کرد و وقتی زبون روی لب هاش کشید چانیول بی حرف نگاهش رو سمت گارسون برگردوند
چانیول : یه کیک شکلاتی ، کیک توت فرنگی ، کیک شکلاتی وانیلی ، نوتلا با توت فرنگی و بعدش پیتزای پپرونی و همبرگر با پنیر بیشتر بیارید
گارسون با گفتن " چشم " ازشون فاصله گرفت و سمت اشپزخونه رفت تا سفارش رو اطلاع بده
اما نگاه چانیول بود که سمت امگا برگشت ؛ چشمای پاپی شکل مقابلش برق میزد و همین براش کافی بود تا حس خوبی پیدا کنه و خوشحال باشه
کتش رو در اورد و روی صندلیه کنارش گذاشت 
چانیول : چیز دیگه ام میخوای؟
نگاهی به الفا کرد و سر تکون داد ؛ فکر به اینکه سفارشاش چقدر زیاد بوده باعث میشد توی دلش به خودش لعنتی بفرسته
چانیول : عب نداره هرچقدر سفارش بدی ؛ شرایطت الان با قبل فرق میکنه و باید به این توجه کنی که دو نفر الان غذا میخورن و نفر جدید به غذای بیشتری نیاز داره تا خودش رو اماده ی این دنیا بکنه
بکهیون نگاهی بهش کرد و سر تکون داد ؛ حق با چانیول بود !
اگر زیاد غذا میخورد عیبی نداشت ؛ حتی اگر چاق هم میشد عیبی نداشت
یه موجود کوچولو نیاز داشت به این غذاها و حتی چاق شدنا
هردو ساکت خیره شدن به فواره کوچیکی که داخل کافه رستوران ساخته شده بود ؛ ابی که به ارومی جریان داشت باعث شده بود فضای داخل خنک بمونه و بوی خوبی داشته باشه
ذهنشون مشغول کارهای خودشون بود و تنها فکر مشترکشون در حال حاضر بچه ای بود که هوس کرده بود نصفه شب به خیابون بکشتشون و مجبورشون کنه تا به رستوران بیان و سفارش بدن
چند دقیقه بعد میز توسط گارسون چیده شد و بکهیون حس کرد یکی توی شکمش داره فریاد میزنه و خواهش میکنه تمام محتویات روی میز رو ببلعه
با رفتن گارسون کنترلش رو از دست داد و تیکه ی پیتزا رو برداشت و گاز بزرگی بهش زد
چانیول با خنده سر تکون داد : شکمو بودی ، شکمو تر شدی
حرفش باعث شد اخم عمیقی بین ابروهای بکهیون بیفته
با نگاه امگا لبخندش محو شد : چیشد؟
بکهیون : تو گفتی ... چاقم؟
سر تکون داد : کی همچین چیزی گفتم بکهیون ، هرکی شکموئه چاقه؟
بکهیون : یجوری گفتی انگار چاقم قراره چاق ترم بشم!
اخمش شدت گرف : لازمه بهت بگم من چاق نیستم ولی اگر چاق بشم بخاطر بچه ی توئه!
سر تکون داد و اروم زمزمه کرد : خدا بدادم برسه
نگاهش رو به امگای اخموی در حال خوردن داد : چاق نیستی ولی چاق بودن عیب نیست عزیزم ، حتی چاقم بودی بازم جذاب و خوشگلی ؛ چاقی و لاغری فقط صفته عزیزم بعدشم هرچقدر میخوای غذا بخور و چاق شو! من بیشتر ازت خوشم میاد
لبخند زد : بخور بذار کوچولومون گرسنه نمونه
بکهیون با اخمی که حالا بیشتر کیوتش کرده بود نگاهش رو گرفت و مشغول ادامه ی خوردنش شد
________________
دستگاه کوچیک به لطف مایع لزجی که روی شکمش رو گرفته بود حرکت کرد و آروم نقش داخل بدنش رو ، روی صفحه ی مانیتور انداخت
تصویر روی مانیتور سیاه و سفید بود و فقط خود دکتر میتونست به راحتی متوجه ی جزئیات اون تصویر بشه
نگاهش روی مانیتوری که مقابل تخت کمی بالاتر نصب شده چرخید و فقط متوجه ی یه شی نسبتا گرد وسط صفحه شد
دکتر نشسته روی صندلی انگشتش رو ، روی صفحه گذاشت و همون شی نسبتا گرد رو نشون داد 
لوهان : میبینیش؟
نگاهش سمت مانیتوری که مقابل لوهان بود چرخید و به جایی که با انگشتاش اشاره کرده بود نگاه کرد
چانیول اما با شوق خودش رو کمی جلوتر کشید : انگار اندازه ی یه بادومه!
لوهان با لبخند خیره موند به صفحه : کوچیکتر
لبخند بکهیون عمق گرفت و نگاهش ناخودآگاه سمت چانیول کشیده شد ؛ حسی که داشت رو انگار چانیول هم تجربه میکرد که وقتی برگشت نگاه خیره ی چانیول روی صورتش غافلگیرش کرد
لبخند زد : خیلی کوچیکه
چانیول با خنده سر تکون داد: فکر کنم به تو رفته
با خنده اخم کرد : خیلیم خوبم من
و سرش سمت لوهان برگشت و نگاه و لب های خندون چانیول رو ندید گرفت
لوهان در حالی مشخصات جنین رو چک میکرد سر تکون داد
لوهان : خب حال این کوچولو کاملا خوبه ؛ دو ماهشه
بکهیون کنجکاوانه گردن کشید : مشخص نمیشه جنسیتش چیه نه؟!
لوهان سر تکون داد : نه
دستگاه رو ، روی شکمش دوباره حرکت داد : تعیین جنسیت رو برای اوایل هفته ی چهارماهگی میذاریم ، اون زمان بیشتر جنینا جنسیت خودشون رو نشون میدن
شونه ش رو بالا داد : عین خودت مشتاقم جنسیتش رو بدونم
وقتی لبخند بکهیون رو دید خندید و سر تکون داد
نگاهش سمت چانیول رفت : باید کاملا استراحت کنه و حواست بهش باشه!
چانیول به تایید سر تکون داد
لوهان : مطمئنم متوجه شدید که بارداریه سخته و حسابی مراقبت میخواد ؛ نباید به خودت فشار بیاری
بکهیون به تایید سر تکون داد : باشه
چند دستمال کاغذی از جعبه بیرون کشید و حین بلند شدنش روی شکم بکهیون گذاشتشون
لوهان : کامل شکمتو تمیز کن اذیتت نکنه
قبل از اینکه دستای امگا بالا بیاد دستای چانیول روی چند دستمال کاغذی نشست و شروع به تمیز کردن شکم صافش کرد 
پهلو و شکمش و هرجایی که کمی از اون مایع لزج رو داشت ، پاک کرد و عقب کشید 
نگاهش برای مطمئن شدن چرخی روی شکم امگا زد : تموم شد
بکهیون : مرسی
با گرفتن شونه هاش کمکش کرد تا بلند بشه و بعد دستمال های مچاله شده رو توی سطل آشغال انداخت
با پوشیدن کفشاش از پشت پرده ی دور تخت بیرون رفت و چانیول پشت سرش همراهش شد
لوهان نگاه از دستیار و دانشجوی کنارش گرفت و نیم نگاهی به دو نفری که مقابلش میشستن انداخت و دوباره مشغول نوشتن شد
لوهان : یه سری دارو برات مینویسم که وقتایی چانیول نیست و علائمت شدید میشه استفاده کنی تا یکم حالت رو بهتر کنه ؛ ولی این قرار نیست جایگزین فرومون یه الفا باشه
نگاهی به مانیتور مقابلش کرد : بازم میگم استراحت کن و به خودت فشار نیار چون اینطور که متوجه شدم این بچه بیش از اندازه لوسه و اصلا دوست نداره که اذیت بشه
چانیول ناخوداگاه لبخندی زد و سر پایین انداخت
بکهیون با حس خوبی که داشت دستاش رو توی هم گره کرد
لوهان با خنده سر تکون داد و در حالی که توی برگه ی مقابلش داروهای مورد نظر رو مینوشت نگاهی به چانیول کرد
لوهان : مشکلی برای سکس هم ندارین ؛ نه تا وقتی که بهت اعلام نکرده داره اذیت میشه ؛ اگر حتی کمی حس ناراحتی کرد ادامه نمیدید چون همونطوری که گفتم یکم لوس تشریف داره و میتونه حسابی اذیتتون کنه
سرش رو کج و چشمش رو کمی ریز کرد : ولی اگر اوکی بود و انجامش میدادید ، خیلی عمیق پیش نمیبری چون ... سایزت بزرگه ، دیگه خودت میدونی!
چانیول سر تکون داد و با گذاشتن پلکاش روی هم به دکتر مقابلش اطمینان داد که حواسش هست  
و بکهیون به برگه ی ای که تصویر جنین روش شکل گرفته بود خیره موند ؛ اون موجود بیش از حد کوچیک و محتاج بنظر میومد 
بکهیون : اون دست خودمون میمونه درسته؟
لوهان رد نگاهش رو گرفت و با دیدن عکس سونگرافی سر تکون داد
لوهان : اره پیش خودت میمونه و همینطور جلسه بعدیه ویزیتت رو نوشتم برای هفته 18 بارداریت ... الان تو هفته ی 10 یادت باشه
سرتکون داد و لوهان با نوشتن داروها برگه ی توضیح وضعیت با عکس از جنینی که بهش منگنه شده بود دست چانیول داد
لوهان : حواست بهش باشه
سر تکون داد و با گفتن " باشه " ای از جا بلند شد
لوهان اما میزش رو دور زد و سمت بکهیون رفت
لوهان : خیلی خوشحالم
بکهیون : عادیه نه؟ داری عمو میشی دیگه
لوهان خندید : اره عمو میشم ولی ... جدا از اینکه اون بچه ی چانیوله ، بچه ی توام هست
ذوق زده خندید : خیلی خوردنی میشه ، از همین الان عاشقشم
دستش به ارومی از روی لباس روی شکم بکهیون نشست
لوهان : حسابی مراقبش باش
بکهیون به تایید پلک روی هم گذاشت و لوهان سمت پسر قد بلند برگشت
لوهان : حواست به هردوتاشون باشه
الفا لبخند زد و سر تکون داد : هست نگران نباش
و با گرفتن شونه ی بکهیون و عقب کشیدنش ، لوهان رو مجبور کرد تا از برادرزاده ی دنیا نیومده ش دلش بکنه و از اتاق بیرون زدن تا نفر بعدی داخل بره
سمت خروجیه بیمارستان قدم برداشتن
بکهیون : همه خیلی خوشحالن
و پالتوش رو ، توی دستش فشرد و نگاه چانیول روی انگشتای قرمزه شده از فشارش چرخید
بهش نزدیک شد و دستش رو دور شونش پیچید
چانیول : اصلا مگه میتونن خوشحال نباشن؟ همه عاشقشن و دوسش دارن
سر کج کرد و با لبخند بهش نگاه کرد : وقتی تو رو که اینقدر خوشگل و جذابی رو میبینن ، وقتی میشناسنت ، وقتی عمو یا دایی میشن با این فنچ کوچولو ... مگه میشه دوسش نداشته باشن؟
___________

┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
من فکر میکنم هرکی که عاشق میشه دیونه ست
عاشق شدن واقعا کار احمقانه ایه
یه جور دیوونگیه که از لحاظ اجتماعی پذیرفته شده ست
_ movie : her
┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛


No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine

HaumeaWhere stories live. Discover now