Haumea 18

3.6K 865 270
                                    

〚 Episode 18 〛


____________
با گرفتن یه ظرف اضافه ی غذا به اتاقش برگشت
هیچکدوم از منبع های نور اتاق رو ، روشن نکرد

فعلا تنها نشستنش و سکوتی که توی تاریکی حاکم بود رو دوست داشت
روی تخت نشست و گوشیش رو از جیبش بیرون کشید ؛ قفلش رو باز کرد و وارد صفحه ی اکانت چانیول شد

پیامش هنوز سین نشده بود ، چند ساعت گذشته بود ولی چانیول هنوز نگاه نکرده بود تا جوابش رو بده

دستش روی عکس رفت تا پاکش کنه ؛ در واقع عکسی که کای ازش توی قصر با هانبوک مشکی طلایی گرفته بود برای آلفاش ارسال کرده بود اما اون هنوز ندیده بود و این باعث میشد بی اراده ناراحت بشه

فکر اینکه چقد سرش شلوغه و کار باعث شده امگاش یادش بره دلش رو به درد میاورد

از این نادیده گرفته شدن بدش میومد

لحظه ای فکر کرد نکنه چانیول برای چیزی بغییر سفر کاری رفته؟ شاید فقط سفرکاری بهونه س برای دور شدن

شاید حتی به چین هم نرفته باشه

یکی توی سرش اروم زمزمه کرد " با شماره ی هتل چین باهات تماس گرفته بود احمق "

" خب ممکنه برای کار نرفته باشه چین
به هر حال غرایزش خودش رو داره و میتونه کنترلشون نکنه وقتی به کسی تعهدی نداره "

نفس عمیقی کشید ، حتی اگر اینطور بود هم نباید دلگیر میشد
چانیول آزادانه حق داشت هرکاری رو بکنه

نگاهی به ظرف غذا کرد ؛ الان فکر میکرد متنفر بود از این غذا
حتی فکر اینکه چجوری تونسته سر شام با بقیه این غذا رو بخوره معده ش رو بهم میریخت

بلند شد و با قدمای بلند سمت یخچال رفت و ظرف غذا رو داخلش پرت کرد و با شدت در سنگینش رو بست

تیشرت سایز بزرگ چانیول رو از توی چمدونش بیرون کشید

تموم لباساش رو کند و تنها لباس زیرش رو با اون تیشرت روی تنش نگه داشت

کوچیکترین و کناری ترین هالوژن رو ، برای کمی روشن بودن اتاق روشن کرد

توی تخت و زیر لحافش خزید

نیم نگاهی به گوشیش کرد و به امید اینکه شاید خبری از چانیول باشه دوباره برش داشت

وقتی هیچ چیزی نبود که باعث بشه از این ناراحتیه بی دلیلش کم کنه
عصبی گوشیش رو طرف دیگه ی تخت پرت کرد و بهش پشت کرد
چشم بست

بکهیون : بخواب ... اون الان سرش شلوغه یادش به تو نیست

غُرغُرهای زیر لبش رو برای موجودی که توی وجودش بود ادامه داد تا زمانی که حس کرد خوابیده

لبخندی زد و سعی کرد سکوت کنه ؛ نباید بچه ش رو اذیت میکرد

وظیفه ی چانیول بود که غُرغُراش رو تحمل کنه نه بچه ی کوچولوش که عاشق خوابیدن بود

HaumeaWhere stories live. Discover now