Haumea 5

4.5K 932 98
                                    

〚 Episode 5 〛

ماشین رو جلوی خونه پارک کرد ؛ امشب بخاطر مهمونی که اقای بیون نقشه ش رو ریخته بود بکهیون باید به خونه برمیگشت و چند ساعتی رو بدون الفاش ، همراه خانواده و دوستان پدرش که تا حدودی با

همه شون اشناییت داشت میگذروند

با خوردن نور مستقیم توی چشماش ، پلک روی هم گذاشت و وقتی ماشین مقابلش خاموش شد تونست سهونی که پشت فرمون نشسته بود رو ببینه

با باز کردن کمربندش پیاده شد ؛ نگاهش روی بکهیونی که در حال پیاده شدن از ماشین بود چرخی زد

بعد از بیمارستان مستقیم به اینجا اومده بودن تا قبل از رسیدن

مهمون ها وقتی برای تعویض لباس باشه

و الفا با درخواست از سهون خواسته بود زودتر بیاد تا مراقب امگای حساسش باشه

قفل ماشین رو زد و سمت چانیول برگشت ؛ بکهیون هنوز کنار ماشین ایستاده بود و با کسی پشت تلفن صحبت میکرد

سهون : گفتم میام دنبالش لازم نبود این همه راه رو بیای

چانیول : نه خودم رسوندمش بهتره ، یکم بیشتر پیشش بودم ... حواست بهش هست دیگه؟ لازم بود زنگ بزن سریع میام!

سهون سر تکون داد : نگران نباش لازم بشه زنگ میزنم بیای

چانیول : مرسی

دست توی جیبش برد و بسته ی قرصی بیرون کشید

چانیول : اگر دیدی خیلی حالش بده از این یکی بهش بده تا من

خودم رو برسونم

سهون نکاهی به بسته قرص کرد و گرفتش

سهون : نگران نباش یول حواسم بهش هست خیالت راحت ، حس کردم خوب نیست میگم بیای دنبالش

سر تکون و ضربه ی ارومی به شونه ی سهون زد

سمت امگا در حال صحبت برگشتن و چانیول با چند قدم خودش رو بهش رسوند

دست پشت کمرش گذاشت و تو فاصله ی نزدیکی ازش ایستاد و اجازه داد تا تماسش تموم میشه توی بغلش بمونه

بینیش رو ، روی تار موهای امگا کشید ؛ بوی خوبی داشت اونقدر که چانیول حس میکرد میتونه خیلی شبیه بوی بهشت باشه

با قطع شدن تماس بکهیون برگشت و صورتشو توی قفسه ی سینه ی الفا پنهون کرد ؛ بوی تنش رو به ریه کشید

پشت کمر امگا رو نوازش کرد : چیزی لازم داشتی یا نیاز بود بیام باهام تماس بگیر خب؟

بکهیون سر تکون داد و عقب کشید : باشه ممنونم

نگاهی به سمت شکمش انداخت و زمزمه کرد : مراقب خودتون باش

نگاهی سمت سهون که با لبخند تماشاشون میکرد انداخت و با تکون دادن سرش و گرفتن جوابش ماشینش رو دور زد ؛ پشت رول نشست و چند ثانیه بعد توی پیچ خیابون محو شد

HaumeaWhere stories live. Discover now