Haumea 20

4K 839 215
                                    

〚  Episode 20   〛

 
د

ستشو روی بازوی پسر قد بلند گذاشت

اقای بیون : منم کنارتم! رو کمکم حساب کن!

لبخند تلخی زد : ممنونم!

اقای بیون : فعلا برگرد پیش بچه ها که مشکوک نشن بعدا راجبش مفصل صحبت میکنیم

محکم تر از قبل ادامه داد : و امیدوارم بدون مشورت با من کاری نکنی!

سر تکون داد و با گفتن " حتما " از پدر بک فاصله گرفت و سمت استخر رفت

لبه ی دیواره ی استخر نشست و پاهاش رو داخل اب گذاشت

سهون : بابا راجب ما حرف میزد؟

نگاهی به الفای کنارش کرد : نه ... راجب بحث اون شب من و بابام بود! دیده بودتمون، نگران بود چیزی شده باشه

سر تکون داد و خیره شد به لوهانی که با کای و سوهو ایستاده بود صحبت میکرد

سهون : خوبی تو؟

سمتش برگشت : متوجهم از دیشب که با بابات بحثت شد خیلی حالت گرفته س! فکر میکنم یه چیزی بیشتر از بحث شراکت و اینا باشه

سر تکون داد : نه ... همونه!

لبخندی زدم : خودم میتونم حلش کنم

ضربه ی ارومی به شونه ی سهون زد و نیم نگاهی سمت پدرش انداخت

بکهیون : چان

سرش برگشت و نگاهش روی بکهیون چرخید

چانیول : چیشده؟

دستش رو سمت الفاش دراز کرد : بیا

با گذاشتن دستاش روی دیواره ی استخر داخل اب رفت
سمتش شنا کرد و با گرفتن لبه ی تشک بادیش کنارش ایستاد

چانیول : جانم

بکهیون : میخوام بیام پایین

ابروهاش بالا رفت : مگه نمیتونی خودت؟

بکهیون : میتونم ولی مشکلی داره کمکم کنی؟

اروم خندید : نه مشکلی نداره

با گرفتن پهلوهاش و به ارومی بغل کردنش تشک بادی رو چرخوند و امگا رو توی بغلش گرفت

پاهاش رو دور کمر الفا حلقه کرد : همینطوری بمونم؟

دست روی موهایی که یه بخشیش خیس و بخش دیگه ش خشک بود کشید

چانیول : اذیت نمیشی؟

سر تکون داد : نه

بوسه ای روی گردن الفا گذاشت : من و دخترم دلمون برات تنگ شده!

چشم بست و لباش رو تر کرد : کوچولوهای من

دست روی کمر لختش کشید : منم هر ثانیه دلم براتون تنگه

HaumeaWhere stories live. Discover now