〚 Episode 30 〛
_______
هورا قبول نکرده بود پا تو خونه ای که بچه ش سال ها اونجا زجر کشیده بود بذاره برای همین همشون حالا توی رستوران نشسته بودن و خیره نگاه کیم دو و سولبین میکردن
سولبین : مجمع چی تشکیل دادین؟
آقای بیون : فقط خواستیم که
هورا مابین حرف مرد نشسته کنارش اومد : تکلیف پسرم رو با خانواده شما مشخص کنم تنها چیزی که بخاطرش حاضرم شما دو نفر رو ببینمسولبین اخمی کرد : اون پسر منه ، نه پسر تو!
هورا خیره نگاهش کرد : واقعا؟ چون یادمه وقتی بچه بوداومد توخونه ی من و بزرگ شد ؛ هنوزم که هنوزه تو خونه ی منهسولبین : ولی من به دنیا آوردم
هورا اجازه نداد حرف زن مقابلش تموم بشه : زحمت کشیدی ، حیوونا هم بچه به دنیا میارن اما حتی اونا هم بچه هاشونو ول نمیکنن که شما بچه ی من رو تنها و بی هیچ پناهی ولش کردین
آقای بیون با فهمیدن اینکه اگر جلوگیری نکنه قراره از این رستوران بیرون بشن خودش رو جلو کشید و دستش رو مابین دو زن گرفت
بیون : بسه خانما ، جمع نشدیم اینجا که دعوا کنیم ، قراره صحبت کنیم فقط
نگاهی به هورا کرد : صحبت کنیم که مشکل رو حل کنیم نه اینکه خودمون مشکلی درست کنیمنگاهش رو سمت سولبین برگردوند : و قراره منطقی باشید نه اینکه فقط خودتون رفع اتهام کنید ، کاری که اگر کردید، میگید که کردم کتمان نمیکنید
نگاهی به کیم دو انداخت : حقیقت رو بگید دنبال این نباشید که فقط مشکل رو از سر خودتون باز کنید
نفس عمیقی کشید : فکر بچه تون باشیدهورا عصبی زمزمه کرد : آدمایی که بچه ی خودشونو ول میکنن و بعد از ۱۰ سال میان سراغش منطقی فکر کردن هم بلدن؟ فکر نمیکنم که حتی معنیش رو بدونن
قبل از اینکه سولبین حرفی بزنه، ژانگ بود که جواب همسرش رو داد
ژانگ : هورا ، کافیه ؛ این دو نفر خودشون به خوبی میدونن چیکار کردن پس لازم نیست الان هی براشون تکرار کنیم ، اگر خودشون بدونن اشتباه کردن که هیچی ، اما اگر متوجه ش نباشن من و تو هرچقدر تکرار کنیم نمیفهمن
هورا : نمیدونن ، اگر میدونستن همچین بلایی سر پسرم نمیاوردنسولبین کمی خیز برداشت : چه بلایی؟ من چیکار با پسرم کردم که داری اینطوری حرف میزنی؟ من مادرشم و صلاحش رو
هورا عصبی نگاهش کرد و بی اراده دست روی میز کوبید : چیکار کردی؟ نمیدونی؟ انقدر تو سرش کوبیدن خوبه؟ اذیتت میکنه بودنش؟ خوبه هی اذیتش میکنی؟ از هرچیزی که دلش میخواد دورش میکنی؟ پسره من ناخواسته بوده؟ ناخواسته بود هیچوقت نمیومدی دنبالش ... داشت زندگیش رو میکرد اما چشم نداشتید ببینید داره به راحتی زندگی میکنه اومدید خراب کردید تموم خوشیایی که داشت به زور درستشون میکرد
YOU ARE READING
Haumea
Fanfiction🔮 Haumea 🧬 Romance • Smut +18 • Omegaverse • Mpreg • Happy end 🥂 Chanbaek • HunHan • KaiSoo • KrisHo 🎩 writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 ❄ Editor: Luira ( Eli ) • - من و تو خیلی وقته راهمون از هم جدا شده! از وقتی که احترام همو نگه نداشتیم و همو خورد کر...