〚 Episode 7 〛_______________
دور میز نشستن و چانیول با جا گرفتن کنار بک اجازه داد تا لوهان کنارش بشینه
کای پتوی کوچیکی که کنار دستش بود رو بلند کرد ، سمت چانیول گرفت و به امگای نشسته کنارش اشاره کرد
کای : بنداز رو پاهاش گرم بمونه
دست دراز کرد و پتو رو از دستش گرفت
بازش کرد و کامل دور پای بکهیون پیچید
چانیول : اذیت نمیشی؟
سر به نفی تکون داد : نه
" خوبه " ای زمزمه کرد و صاف نشست ؛ اومدن گارسون باعث شد سریع برای انتخاب غذا تصمیم بگیرن
6 تا کاسه برنج همراه دو پرس گوشت و نوشیدنی سفارششون بود به همراه چیزهایی که بکهیون جدا خواسته
کیونگسو : اینهمه؟ میتونی بخوری؟
بکهیون : نگران نباش ... من تو رو میتونم تهش به سیخ بکشم و بخورم
صدای خنده ی بقیه باعث شد کیونگسو سر به تاسف تکون بده و اروم بخنده
کیونگسو : تو گاهی یه کاسه برنجتم اضافه میومد
لوهان کمی خودش رو سمت برادر قد بلندترش کج کرد و نگاهی به بکهیون نشسته کنارش کرد
ابروهاشو بالا داد : الان اوضاع فرق کرده کیونگسویا ... یادت رفته؟
کیونگسو مردد نگاهشون کرد : یعنی ... اینقدر اشتهاش رو باز کرد؟
چانیول بود که لبخند زد و خونسرد به پشتیه ی صندلیش تکیه داد
چانیول : خیلی بیشتر از چیزی که فکر کنی اشتهاش رو باز کرده
نگاه امگا سمتش برگشت : چیه؟ ناراحتی اینقدر میخورم؟
چانیول : من کی گفتم ناراحتم؟
بکهیون با چشمای ریز نگاهش کرد : بهتره نگی چون بچه ی خودته که وادارم میکنه به اندامم فکر نکنم
اروم خندید و بازوهاش رو دور بدن امگا پیچید
چانیول : مرسی عزیزم
بوسه ای روی شقیقه اش گذاشت و لباش رو نزدیک گوش هاش نگه داشت
چانیول : هرچقدر دوست داری بخور ... تا وقتی که حس نکردم داری زیاده روی میکنه و معده ت رو میتونه اذیت کنه من هیچی نمیگم
بینیش و مابین تارهای بهم ریخته ی موهاش جا داد
چانیول : هرچی که دلتون بخواد میگیرم
بکهیون : خوبه
و با لبای بهم چسبیده و چشمای پاپی شکلی که کمی حالت درشت پیدا کرده بودن خیره شد به میز و خنده ی نامحسوس بقیه رو ندید گرفت
چند دقیقه بعد روی میز پر شد و سفارش های بکهیون روی میز کوچیکتر متصل به میز اصلی گذاشته شد
گارسون : چیز دیگه ای نیاز دارید؟
سهون سر تکون داد : نه ممنون
گارسون با گفتن " چیزی نیاز داشتید صدام کنید " تنهاشون گذاشت
گوشت ها رو ، روی حرارت گذاشتن و چانیول برای امگای کنارش کمی نوشیدنی ریخت و دستش داد
__________
در یخچال رو بست و نگاهی به بکهیون نشسته روی صندلی کرد
چانیول : باید برم خرید کنم ، بچه ها دارن میان چیزی نداریم
بکهیون لباش رو کمی کج کرد : اهوم ... میدونم چیزی ندارم
آلفا آروم خندید و سمتش رفت : واسه همینه از دو ساعت پیش که بیدار شدی لبات آویزونه؟ چرا هیچی بهم نگفتی؟
بکهیون : اممم ... کار داشتی گفتم صبر کنم بهتره
دستاشُ دو طرف بکهیون روی کانتر گذاشت و توی صورتش خم شد
چانیول : تو صبر میدونی چیه کیوتی؟
بکهیون چشم ریز کرد : مسلما خیلی بهتر از تو باهاش آشنام
سر تکون داد : نه اشتباه میکنی ... اصلا بیشتر من صبور نیستی بیبی
بکهیون : من اونقدر صبورم که دارم تحمل میکنم این همه پرخوریه
بچه ت رو
آروم خندید : بچه ی توام هست ، پس میشه بچمون! دوم اینکه یعنی از این همه پرخوری خوشت نمیاد؟
بکهیون : دیونه م مگه خوشم نیاد؟
خندید : بدون اینکه فکر کنم ممکنه هیکلم بهم بریزه دارم هرچی که دوست دارم رو میخورم ... این فوق العاده س و خیلی بده که نمیتونی حسش کنی
با خنده سر توی گردن امگا برد و آروم بوسیدش که دستای بکهیون دور شونه هاش حلقه شد
صاف ایستاد و مشغول نوازش کردن کمر ظریف امگا شد
بوسه ای روی موهاش گذاشت ، به خوبی متوجه ی عمیق بو کشیدنای بکهیون شده بود
چانیول : خوبی؟
بکهیون : اهوم ... فقط بوت ... خیلی خوبه
انگشتاش بین تارموهای امگا جا گرفت و پوست کف سرش رو نوازش کرد
نفسی کشید ؛ بکهیون یه امگای قوی بود ولی اون هم مثل هر امگای دیگه ای جلوی آلفایی که بچه ش رو باردار بود ؛ بچه میشد
مثل هر امگای دیگه ای غرایز خودش رو داشت و هرچقدر سرکوبش میکرد باز جاهایی خودش رو نشون میداد
نوازش و محبت میخواست و چانیول بدون هیچ منت و درخواستی در هرچیزی که میخواست رو اختیارش میذاشت
اون امگا حالا تایمای سخته زیادی داشت
روزهایی که بچه شون آروم نمیگرفت و حتی با وجود چانیول اصلا سعی نمیکرد کمی بهتر رفتار کنه
حالت تهوع های صبحگاهی گهگایی باعث میشد هردوشون دیونه بشن
بکهیون فقط اسید معده ش رو بیرون میریخت و سوزش قفسه ی سینه ش رو تحمل میکرد
چانیول حتی ثانیه ای تنهاش نمیذاشت
کنارش میشست ، صورتش از دردی که بخاطر درد بکهیون حس میکرد جمع میشد و رگ های پیشونیش از عصبانیت بیرون میزد
گاهی فکر میکرد چانیول چجوری میتونه بالا آوردن و صدای عق زدنش رو تحمل کنه و حالش بد نشه
اما وقتی نگاهش میکرد تنها چیزی که میدید چشمای نگران بود
صدای مرتعشی که استرس و نگرانیش رو فریاد میزد
و این وسط بکهیون کسی بود که بهش اطمینان میداد حالش خوبه و لازم نیست اینقدر " بترسه "
چون همه چیز عادی بود و لوهان هشدار تموم این چیز ها رو داده بود
به هر حال هورمون ها دستخوش تغییر میشدن و بدن کم کم با چیز جدیدی آشنا میشد و گاهی میتونست کاری برای پس زدن این تغییر جدید انجام بده
حالت تهوع یکی از چیزهایی بود که بدن سعی میکرد با استفاده ازش از خودش دفاع کنه
دستش رو ، دور بکهیون پیچید و اجازه خودروی کمی به فرموناش داد تا حال امگای مابین بازوش رو بهتر کنه
چانیول : حالت تهوع نداری که؟
سر تکون داد : الان خوبم
دست چانیول موها و بدنش رو نوازش میکرد و باعث میشد حس خوبی داشته باشه
چانیول : میخوای باهم بریم بیرون ؟! باید خرید کنیم چون هیچی توی یخچال نیست و امکان داره که امشب بچه ها بیان اینجا ... بریم ، تو ماشین بشین تا من خرید کنم ؛ هوم؟ خوبه اینطوری؟! یه هوای تازه هم میخوری و حالت بهتر میشه
بکهیون : آره!
به آرومی عقب کشید و با گرفتن دستای بکهیون کمکش کرد تا از روی کانتر پایین بیاد
چانیول : بیا
امگا رو از پهلو توی بغل گرفت و توی سالن برد
سوییچ و گوشیش رو برداشت و سمت در رفت ؛ تنها پالتوهای اویزون شده توی کمد کنار در رو نیاز داشتن
_________
برگشت و با دیدن چانیولی که چندتا وسیله زیر بغلش زده و سه تا چرخ دستی رو هل میداد چشماش گرد شد
بکهیون : چان ... داری چیکار میکنی؟
توجه ی چانیول سمتش جلب شد که چرخ دستیا رو ول و وسایلش رو پایین گذاشت
از داخل یکی از چرخ دستیا چیزی برداشت و با قدمای بلند سمت بکهیون رفت
وقتی مقابلش قرار گرفت لباس توی دستش رو بالا برد
چانیول : ببین اینو ، چقدر کوچولوئه ، برای نوزاد تازه به دنیا اومده س
با چشمایی که برق میزدن و بکهیون عشق رو توشون میخوند به لباس نگاه کرد
چانبول : فکر کن کوچولوی ما همینقدره وقتی دنیا بیاد
لبخند بزرگی زد و تموم دندون هاش مشخص شد
نگاه بکهیون چرخی روی لباس قرمزروشن توی دست چانیول زد
جلو رفت و شلوارش رو گرفت
بکهیون : اندازه ی دستامه
و با عشق لباس رو بالاتر آورد و به صورتش چسبوند
بکهیون : فکر کن همینقدر کوچولوئه
چانیول : چیزای دیگه ام هست
برگشت سمت چرخ دستی و چیزی شبیه پارچه بیرون کشید و سمت بکهیون گرفت
چانیول : با این باید قنداقش کنیم
لحنش باعث شد بکهیون بلند بخنده
چانیول : فکر کن تو این میپیچونیش عین بالشتکای معبدا میشه
صدای خنده ی بکهیون بلندتر شد
بکهیون : بچه تو با بالشت معبد مقایسه میکنی
لبش رو گاز گرفت : غلط کنم ؛ تصویر سازی کردم فقط برات
و خندید و سمت چرخ دستیش رفت ، وسیله ی کوچیکی رو برداشت و سمت بکهیون چرخید
چانیول : اینم برا وقتیه که دندون در بیاره
بکهیون خندید : اون خیلی زوده یول! هنوز کلی وقت مونده و اینا رو باید بعدا بگیری
چانیول : الان بهتره ، یوقت دیدی یهویی شد و خب بچمون اذیت میشه
بکهیون سر تکون داد : باشه اوکی اون دندونی رو بگیر ولی
به ماشین زردی که توی چرخ دستیه دیگه ای بود اشاره کرد
بکهیون : اون چیه؟
چانیول رد نگاهش رو گرفت : ماشین؟ خب گفتم تو زرد دوست داری احتمالا اون کوچولو هم مثل تو زرد دوست داشته باشه
بکهیون لبخند زد و با بستن چشماش سرش رو به تاسف تکون داد
بکهیون : چانیول ، اون ماشین برای بچه های پنج سال به بالاست
چانیول شونه ش رو بالا داد : خب بچه ی ما هم ۶ سالش میشه پس لازم داره
بکهیون : آره ولی از الان نه ، لازم نداره
چانیول : خب ... شاید ۶ سال دیگه این ماشینا نباشن
بکهیون ابروهاشو بالا داد : خب پس ۶ سال دیگه براش چیزای جدید میگیرم
پوفی کشید و سر تکون داد : خیله خب پسش میدم
جلو رفت و توی چرخ دستی رو نگاه کرد ؛ با دیدن تعداد لباسا چشماش گرد شد
بکهیون : چانیول ... این همه لباس برای چیه؟
چانیول کنارش ایستاد و دستاش رو به کمرش زد : چندتا مدل لباس خیلی خوشگل بودن ولی نمیدونستم کدوم رنگاشون رو انتخاب کنم پس
بکهیون : پس از هر رنگ یکی برداشتی!
سر تکون داد و تایید کرد
بکهیون : خدایا
به وسایلی که توی توری پلاستیکی پیچیده شده بودن اشاره کرد
بکهیون : اون چیه؟
چانیول : استخر توپ
بکهیون کمی خیره نگاهش کرد و بعد با بستن چشماش برگشت
بکهیون : خدایا دیونه میشم از دست این ، همشون رو پس بده
چشمای درشتش گرد تر شد : یعنی چی پس بده؟ من همشون رو با عشق انتخاب کردم
بکهیون سمت چرخ دستیا رفت : فقط میتونیم چندتا لباس و اسباب بازیه مخصوصش رو بخریم ، زوده هنوز ولی چون دوست داری ؛ بقیه همه اضافین
چانیول : بکهیون
صورتش اویزون شد : اذیت نکن
اما بکهیون بی توجه بهش چرخ دستیا رو هل داد و سمت قفسه های مربوطه رفت
چانیول : خدا لعنت کنه
و عصبی دنبال امگای لجبازش راه افتاد
---------------------------------
نشسته روی صندلی خیره بود به گوشیش و منتظر بود تا چانیول غذایی که سفارش داده بود رو بیاره
بی حس تنها توی فضای مجازی میچرخید و سعی میکرد تا حوصله ی سر رفته ش رو کنترل کنه
اما درست زمانی که میخواست بلند بشه و دنبال چانیول بره آلفا با
سینی های توی دستش سمتش اومد
برای لحظه ای حس کرد بیناییه موجوده توی وجودش به خودش متصل شده که وقتی چانیول رو دید اینطوری شکمش فشرده شد
قد بلند و پالتوی بلندی که به تن داشت زیادی پتانسیل داشت تا نگاه بقیه رو جذب کنه
موهایی که به سمت بالا داده بود و نگاهی که بخاطر خستگی و بی خوابیا خمار و قرمز بود خیلی بیشتر جذابش کرده بود
دوتا سینیه بزرگ توی دستش گرفته و بی توجه به اطرافش تنها با نگاهی که روی امگاش خیره بود قدم برمیداشت
قدمای بلندش و فرومونایی که از همین فاصله حسشون میکرد باعث میشد هرکسی متوجه ی آلفا بودن این مرد بشه
رسیدن آلفا همزمان شد با بلند شدن و بستن دوباره ی دکمه های جلوی پالتوش
چانیول: ببخشید عزیزم ، طول کشید تا آماده بشه
جلو رفت و با حواسی که دنبال نیافتادن سینی ها بود بوسه ای روی پیشونیه بکهیون زد
چانیول : بریم تو ماشین یا اینجا میشینی؟! ... البته سرده اینجا ، ممکنه سرما بخوری
بکهیون به تایید سر تکون داد : آره بریم تو ماشین اینجا نمیشه
چانیول : اوکی
با کج کردن خودش سمت بکهیون به جییش اشاره کرد : سوییچُ بگیر من دستم پره
دست توی جیب کت بلند آلفا فرو برد و سوییچ ماشین مشکی رنگش رو گرفت
چانیول اما کمی کنار کشید و منتظر موند تا امگا جلوتر حرکت کنه ، چون باد سردی که باعث شده بود بکهیون خودش رو جمع کنه از پشت سرش میزد
با رسیدن به ماشین قفل در رو باز کرد و تند روی صندلی نشست
یکی از سینی ها رو چانیول روی پاش گذاشت و بعدش به آرومی در ماشین رو بست
دور زد و سمت دیگه ی ماشین در رو باز کرد
سینی رو ، روی صندلی گذاشت ، پالتوش رو در آورد و روی صندلی عقب انداخت
با برداشتن سینی ، پشت فرمون نشست و در رو بست
درجه حرارت و گرمای بخاری رو بیشتر کرد و دریچه ش رو سمت بکهیون چرخوند و بکهیون تازه متوجه ی پاکتی که بندش دور مچ چانیول پیچیده بود ، شد
چانیول : اینم هرچی که خواسته بودی
پاکت رو باز کرد و سه تا کوکایی که خریده بود رو آورد
سینی دیگه رو ، روی جا دستی مابین دو صندلی گذاشت
چانیول : خب از کدوم اول شروع کنیم؟!
بکهیون نگاهی به سینی ها کرد : گوشت
چانیول : اوکی!
پالتوش رو از روی صندلیه عقب برداشت : سینی رو بردار
بکهیون مطیع سینی رو بلند کرد و اجازه داد کت چانیول روی پاهاش پهن بشه ؛ آلفای کنارش توی این مدت به خوبی فهمیده بود چقدر سرماییه و خیلی زود سرما میخوره
چانیول : اینطوری بهتره
دست سمت درجه بخاری برد : خوبه یا بیشترش کنم؟
سر تکون داد : نه همین خوبه ، بیشتر خیلی گرم میشه نمیتونم تحمل کنم
چانیول سرتکون داد و با گفتن باشه کمی کج تر به سمتش نشست
یه برگ از توی سینی برداشت و شروع به گذاشتن مخلفات کرد و با پیچیدنش سمت لب های بکهیون برد
بکهیون نگاهی به دستاش کرد و با فاصله دادن به لب هاش اجازه داد لقمه ی مابین انگشتای چانیول توی دهنش قرار بگیره
انگشتاشُ جلوی لب هاش گذاشت : مرسی
چانیول لبخندی بهش زد و موهای روی پیشونیش رو عقب داد
یکی از کوکا ها رو برداشت و بازش کرد و سمت بکهیون گذاشت
چانیول : چیزی میخوای ببینی؟! یا بریم خونه؟!
بکهیون : سینما باز هست الان؟!
چانیول نگاهی بهش کرد : هست ... ولی هوا سرده!
بکهیون : نه خوبه!
چانیول گوشه ی لبش رو به دندون گرفت : اوکی
لقمه ی جدید براش درست کرد و با دادن بهش دست سمت در برد : بمون تا برم ببینم اینجا هستن یا نه!
بکهیون : اگر ... نبودن چی؟
نگاهی به امگا کرد ؛ از چشماش مشخص بود که واقعا دلش میخواد توی هوای ازاد بمونه و فیلم ببینه
لبخند زد : اگر نبودن میریم جای دیگه ، فقط همینجا نیست که
بکهیون با لبخندی سرش رو تکون داد و " باشه " ای گفت ؛ با نگاهش پیاده شدن چانیول و توی پارک رفتنش رو دنبال کرد
کمی از کوکا مزه کرد و تیکه ای از گوشت دنده برداشت و با دندون به جونش افتاد
ده دقیقه بعد وقتی چانیول رو میدید که سمت ماشین میاد نگاهش رو برگردوند و به ظرف های خالی نگاه کرد
بکهیون : چان
نگاهش با سرعت برگشت سمت چانیول و تا رسیدن به ماشین دنبالش کرد
با باز شدن در سریع به حرف اومد : چانیول ... حواسم نبود همه رو خوردم ... ببخشید
چانیول نگاهی به ظرفا کرد ؛ تنها یه قوطی کوکا براش مونده بود
لبخندی زد و سوار شد
دست جلو برد و موهای نیمه بلندشُ پشت گوشش داد
چانیول : عب نداره عزیزم من برای تو گرفته بودم ؛ نوش جونت
لبش رو گاز گرفت و نگاهشُ از چانیول دزدید
چانیول: چیه؟ میخوای بازم؟!
سر تکون داد
چانیول : سیر نشدی؟!
بکهیون : نه
خندید : اوکی! الان بازم برات میگیرم ، دوتا ظرف دیگه بسه؟
بکهیون : سه تا
ابروهای چانیول بالا رفت و چشماش گرد شده به امگا خیره موند
بکهیون : یکی برای تو و دوتا برای من دیگه
خندید : باشه! سه تا میگیرم
اشاره ای به رستوران کوچیک کرد : بمون من برات بگیرم بیام بعدش میریم محوطه ی پشتی ! یه نیم ساعت دیگه فیلم جدید میده!
بکهیون : خوبه
چانیول : بمون تو ماشین تا من غذا رو بگیرم بیام بعد با ماشین میریم اونجا ، نیای بیرون سرده
بکهیون : باشه
هردو سینی با وسایلش رو جمع کرد و از ماشین پیاده شد و با قدمای بلند خودش رو به داخل رستوران رسوند
سفارش داد و خواست تا مقدار یکی از پرس ها بیشتر از حالت عادی باشه
و جدا از اون سه پرس ظرف دو نفره ای سفارش داد تا خونه ببره ! بکهیون این مدت تنها چیزی که خیلی دلش میخواست گوشت بود
بعد از گرفتن دو سینی جدید و ظرف سفارشی و کوکا ها سمت ماشین برگشت
بکهیون شیشه رو پایین داد و یکی از سینی ها رو از دستش گرفت
بکهیون : اون چیه؟
و با چشم به پاکت ظرف اشاره کرد
چانیول : اندازه یه وعده دیگه گرفتیم که باز اگر خونه خواستی داشته باشیم! از این به بعد باید توی خونه داشته باشیم که اذیت نشی
بکهیون خیره نگاهش کرد : خیلی ممونم
چانیول پلک روی هم گذاشت : وظیفمه پسر خوب!
سمت صندلی عقب رفت و سینی و پاکت رو ، روی صندلی گذاشت
____________
یک ساعت بعد توی فضای سبز پارکی که بیش از حد خلوت بود و تنها سه زوج دیگه همراهشون مشغول فیلم دیدن بودن نشسته و بکهیون با ولع غذا میخورد و مابین چندتا لقمه ، یه لقمه ی بزرگ درست میکرد و توی دهن چانیول میذاشت
چانیول : بخور خودت ، لازم نیست به من بدی!
بکهیون : اینجوری که تو هم همراهمونی بیشتر بهمون میچسبه!
چانیول نگاهی به پسر تکیه داده به سینه ش کرد
پشتی نبود ، ماشین رو داخل محوطه آورده بودن و چانیول با تکیه دادن به ماشین اجازه داده بود بکهیون به سینه ش تکیه بده
یه ظرف روی پای خودش بود و ظرف دیگه روی پای بک
محو فیلم بود و تند تند غذا میخورد
پتویی که تو ماشین داشت رو چندلایه زیرشون پهن کرده بود و پالتوش باز هم روی پای بکهیون بود تا بدنش رو گرم نگه داره
باد سرد و آرومی میزد اما اونقدر نبود که اذیت کنه
حس خوبی در عوض میداد و باعث میشد دلشون بخواد بیشتر بمونن
انگار فیلم هم به اندازه ی کافی خوب بود که بکهیون رو جلب خودش کرده و باعث شده بود تا بخاطر هیچی نگاهش رو از پرده ی فیلم نگیره
دستی که پشت بدن بکهیون بود رو بالا آورد و مشغول ور رفتن با دسته ای از تارهای موهاش شد
غرایز سلطه گر آلفاش باعث میشد بخواد امگاش رو از هر نیازی بی نیاز کنه
حواسش باشه تا چیزی کم نداشته باشه
نوازشش کنه و بهش محبت کنه ؛ درسته رابطه اجباریشون فقط بخاطر بچه ی یهوییشون بود اما گرک درونش این رو متوجه نمیشد
آلفای درونش میخواست روی امگاش مسلط باشه و همه جوره ازش مراقبت کنه
انگشتاش ما بین موهای نرم و لخت پسر کوچیکتر حرکت کرد و سمت گردنش رفت
همون لمس کوتاه کافی بود تا چانیول توی ثانیه زیاد شدن فرمونای امگا رو حس کنه
جمع شدن بدنش و بعدش کج شدن گردنش
چانیول با چشمای درشت نگاهش کرد ؛ بدن و فرومون های امگا ، ادامه دادن لمس و حتی بیشتر شدنش رو طلب میکرد
بی اراده سر پایین برد و روی گردنی که توی دیدش بود بوسه ای گذاشت
بکهیون : چان
چانیول : اذیتت میکنم؟
مردمک چشماش دو دو زد ؛ اصلا " اذیت " نمیتونست کمی شبیه این حسی باشه که چانیول بهش میداد
بکهیون : نه!
دوباره بوسه ای روی گردنش گذاشت و نوک زبونش رو ، روی رگ گردنش کشید
شدت فرومون امگا بیشتر شد ؛ بوی فرومون شهوتش بینی رو به تندی میزد ، جدا از اون بوی شیرینی که بخاطر باردار بودنش پخش میشد بدجور روی هورمون هاش تاثیر میذاشت و باعث میشد گرگ درونش حتی بهش التماس کنه برای بدست آوردن " بکهیون "
چانیول : بریم خونه؟!
بکهیون نگاهی به اطرافشون کرد ؛ راهی جز رفتن به خونه نداشتن پس با تکون دادن سرش تایید کرد
چانیول با تکون دادن خودش بلند شد و دست بکهیون رو گرفت
با بلند شدن بکهیون در ماشین رو باز کرد و خواست تا سوار بشه و بعدش وسایل و پتو رو جمع کرد و روی صندلیه عقب گذاشت
با جمع شدن و مطمئن شدن سریع ماشین رو دور زد و پشت رول نشست
___________
ذهنش درگیر شده بود و بی توجه به چانیول سمت اتاق میرفت
حتی صدای برخورد سینی و پاکت به میز باعث نشد به خودش بیاد اما چانیول بی توجه به درگیری ذهنیش سمتش رفت ؛ شونه ش رو گرفت و با یه حرکت برش گردوند و توی بغل گرفتش
قبل از اینکه بکهیون به خودش بیاد دست زیر چونش گذاشت و با گذاشتن لب هاش روی لب هایی که بخاطر گاز هایی از استرس ، هورمون ها و فرومون ها قرمز شده بود شروع به بوسیدنش کرد
دستای بکهیون روی سینه هاش نشست و چشم بست
خودشُ به دست آلفایی سپرد که به خوبی آرومش میکرد و حس های زیادی توی وجودش بیدار میکرد
با سپردن کنترل خودش دست چانیول سمت اتاق رفت و حین گذر از راهرو بافتش رو چانیول از تنش بیرون کشید و یجایی پرتش کرد که حتی توی دید هم نبود
بعدش نوبت خودش بود که پلیوری که از زیر پوشیده بود رو در بیاره و پرتش کنه و بعد سراغ دکمه های پیراهنش بره
دستای بکهیون کمی پایین تر مشغول باز کردن کمربند و دکمه ی شلوار آلفا بودن
چانیول : اذیت نمیشی؟
نگاهش روی شکم بکهیون چرخید ؛ نمیخواست حتی برای یک درصد باعث اذیتش بشه
بکهیون : مشکلی نیست!
چانیول : مطمئنی؟
سر تکون داد : خود لوهان اون روز گفت
چانیول کمی مردد نگاهش کرد و سر تکون داد : باشه
با دست در اتاقشون که پشت سر بکهیون بود رو هل داد و داخل رفت
سمت تخت هدایتش کرد و بعد با گرفتن کمر ظریفش به آرومی روی تخت خوابوندش
روش خم شد و در حالی که دکمه شلوارش رو باز میکرد شروع به گذاشتن بوسه هاش روی کتف و سینه های سفید و نرمش کرد
امگای زیرش بیش از حد زیبا و قابل ستایش بود ؛ اونقدر که میتونست بخاطرش دیونه بشه
از اون شبی که باعث به اینجا رسیدنشون بود عاشق این تن شده بود
بدنی که حتی دیدنش باعث میشد به اوج لذت برسی
بوسه ای روی شکمی که فقط کمی برآمده شده بود گذاشت ، حس زندگی داشت بوسیدن و لمس کردن این بدن و شکمی که قلب دومی داشت توی خودش
با گرفتن لبه ی شلوارش همراه باکسرش پایین کشید و درش آورد
آلت نیمه تحریک بکهیون باعث شد لبش رو گاز بگیره ؛ این پسر بیش از حد خواستنی بود
عقب کشید و دست سمت شلواری برد که بکهیون دکمه ها و زیپش رو باز کرده بود
درست زمانی که خط پایین شکمش مشخص شد صدای زنگ در توی خونه پیچید و باعث شد چشمای هردوشون گرد بشه
چانیول : فاک
سریع از جاش بلند شد و سمت در رفت ؛ هردو فراموش کرده بودن که قرار بود امشب دوستاشون به اینجا بیان
تیشرتش که روی زمین افتاده بود رو چنگ زد ؛ تند زیپ ودکمه شلوارش رو بست
سمت بکهیون برگشت
چانیول : تو بمون همینجا بهتر شدی بیا
و از اتاق بیرون رفت و در رو پشت سرش بست
نفس عمیقی کشید و سرجاش نشست
موهاش رو بالا داد و نگاهی به خودش کرد ؛ لخت روی تخت پارک چانیولی نشسته بود که به تازگی هردوشون از این تخت استفاده میکردن
چشم بست و سعی کرد آروم باشه
هیجانش هنوز فروکش نکرده و بدنش درد میکرد
پلک روی هم گذاشت و به آرومی چندتا فُش زیر لب زمزمه کرد و با تموم وجودش تقدیم برادرش و مابقیه کسایی که تصمیم گرفته بودن توی همچین لحظه ای بهشون ضدحال بزنن کرد
آروم از روی تخت پایین اومد و سمت سرویس کوچیک توی اتاق رفت
شلوارش که کنار میز افتاده بود رو برداشت
باکسترش رو پا کرد و بعدش نوبت شلوارش بود┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
من عاشقانه دوستش دارم
و اون عاقلانه طردم می کند.
منطق اون حتی از حماقت من هم احمقانه تر است!-احمد شاملو
┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine
YOU ARE READING
Haumea
Fanfiction🔮 Haumea 🧬 Romance • Smut +18 • Omegaverse • Mpreg • Happy end 🥂 Chanbaek • HunHan • KaiSoo • KrisHo 🎩 writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 ❄ Editor: Luira ( Eli ) • - من و تو خیلی وقته راهمون از هم جدا شده! از وقتی که احترام همو نگه نداشتیم و همو خورد کر...