〚 Episode 48 〛
با صدای تقه ای به در، بین پلکاش فاصله افتاد و وقتی سرش رو برگردوند با چشمای بکهیون که باز میشدن مواجه شد
امگاش هم خواب سبکی داشت و همین صدای آروم باعث شد بیدار بشه
بکهیون : چیشده
شونه ش رو بالا داد و با برگردوندن سرش سمت در زمزمه کرد : بیا تو
روی آرنجش بلند شد و منتظر باز شدن در موند و وقتی چهره ی سهون توی قاب در پیدا شد اخم هردوشون توی هم رفته بود
بکهیون : چیشده؟
نگاهی به آلفا و امگای روی تخت انداخت و قدمی به داخل رفت
سهون : متاسفم بیدارتون کردم ولی
لباش رو تر کرد : لوهان حالش خوب نیست
همین کافی بود تا هردو فرد نیمه خوابیده روی تخت سریع بشینن
چانیول : یعنی چی
سهون سریع دستاش رو مقابلش گرفت : نه نترسین ، منظورم همون حالت تهوع و سرگیجه س
بکهیون نفس عمیقی کشید و به بلند شدن آلفاش نگاهی انداخت
چانیول بدون توجه به اینکه تیشرت تنش نیست و فقط با شلواری که پاش بود سمت سهون رفت
چانیول : اینا عادیه که
سر تکون داد : میدونم ... فقط نگرانشم و الان واقعا مغزم کار نمیکنه که باید چیکار کنم!
شونه هاش رو بالا داد: یکم ترسناکه برام وقتی میبینم انقدراذیت میشه
لبخندی روی لب های چانیول نشست : میدونم ... درک میکنم
دستشو روی شونه ی سهون گذاشت : بیا بریم پیشش تنها نباشه
سهون با تکون دادن سرش جلوتر رفت و نگاه چانیول سمت امگاش برگشت
چانیول : بخواب تو
درحالی که دکمه های پیراهن راحتی وآبی رنگش رومیبست بلندشد : نه میام
آلفا باشه ای گفت و جلوتر ازش از اتاق بیرون زد اما بکهیون مکثی کرد و از توی آیینه به خودش خیره شده بود
وقتی سهون گفته بود نگرانه و دیدن این چیزا ترسناکه میدونست منظورم چیه
درد کشیدن لوهان برای برادرش ترسناک و عذاب آور بود اما چیزی که مغزش رو مشغول کرد حرف چانیول بود
" میدونم ... درک میکنم "
چانیول هم اون روزا میترسید و به روی خودش نمیاورد
آلفای عزیزش درست مثل برادرش بود اما حتی یکبار هم نشون نداده بود
اخمی مابین ابروهاش نشست و دستاش مشت شد ؛ نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه که چانیول همه چیز رو تنهایی به دوش بکشه
YOU ARE READING
Haumea
Fanfiction🔮 Haumea 🧬 Romance • Smut +18 • Omegaverse • Mpreg • Happy end 🥂 Chanbaek • HunHan • KaiSoo • KrisHo 🎩 writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 ❄ Editor: Luira ( Eli ) • - من و تو خیلی وقته راهمون از هم جدا شده! از وقتی که احترام همو نگه نداشتیم و همو خورد کر...