〚 Episode 42 〛
با صدای بلندی صبح بخیری به هورا و ژانگ گفت و با دریافت جوابش و دیدن لبخند هورا کنار کریس روی صندلی نشست
هورا : یکم بیشتر میخوابیدی عزیزم ، این چند روز خیلی کار داشتی
دستشو جلو برد و پیشونی سوهو رو لمس کرد : مریض هم بودی!
لبخندی به محبت هورا زد : خوبم مامان ، مشکلی نیست
ابروهاشو بالا داد : ترجیح میدم کنارتون باشم
نیم نگاهی به دوست پسرش که غرق افکارش بود انداخت
سوالی به هورا نگاه کرد و سر تکون داددر جواب نگاهش ، شونه ش رو بالا داد و نمیدونم آرومی زمزمه کرد
هومی کرد و سمت کریس نگاهی انداخت : چیه؟ انقدر غرق فکری!
با جا گرفتن لیوان آب پرتغال برگشت و از هورا بابتش تشکر کرد
کریس اما در حالی که نگاهش هنوز روی میز بود زمزمه کرد : دارم فکر میکنم چی به خورد سهون دادن که یهو انقدر عوض شده!
ژانگ لقمه ای که درست کرده بود رو به دست همسرش داد و نگاهشو به پسر بزرگش داد
ژانگ : خودت داشتی میگفتی که یه چیزی به خوردش دادی! پس چرا الان داری دنبال یکی دیگه میگردی؟
نیم نگاهی به پدرش انداخت و وقتی چشمای مطمئنشون رو دید چشماش گرد شد
کریس : باور که نکردید؟
سوهو : چرا ... باورم کردیم!
با چشمای درشت به پسر کوچیکتر نگاه کرد : به نام عیسی مسیح!
با بهت نگاهشو چرخوند : یعنی چی باور کردید ؟
چشماش رو درشت تر کرد و سر تکون داد : من از این مسخره بازیا انجام نمیدم ، به هیچ عنوان!
هورا گوشه ی لبش رو جمع کرد : ولی خیلی جدی داشتی میگفتی خب ، باورمون شد
کریس اهی کشید : خدای من ... اینکارو با من نکنید! من هیچوقت انقدر احمق نمیشم!
با چشم غره ای تیکه ی بزرگی از پنکیک رو توی دهنش جا داد
ژانگ با خنده سر تکون داد : جدا از شوخی ، این موضوع خوبیه که سهون انقدر خوب کنار اومده چرا باید ذهنت رو مشغول کنه ؟
سوهو نگاهی به دوست پسرش انداخت : درسته ، سوال منم هست ! چرا؟
کریس با گذاشتن چنگال و چاقو روی میز نگاهی بهشون انداخت : اخه... سهون اونقدر مخالف بچه بود یهو اینطوری واکنش نشون داد ؛ فقط نگرانم میکنه!
هورا : نگران؟ نکنه که چان تهدیدش کرده باشه؟
پسر بزرگتر مکثی کرد : میدونم ... چانیول اینطوری نیست ولی ... شاید ، آره بهش فکر کردم! شاید واقعا تهدیدش کرده
YOU ARE READING
Haumea
Fanfiction🔮 Haumea 🧬 Romance • Smut +18 • Omegaverse • Mpreg • Happy end 🥂 Chanbaek • HunHan • KaiSoo • KrisHo 🎩 writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 ❄ Editor: Luira ( Eli ) • - من و تو خیلی وقته راهمون از هم جدا شده! از وقتی که احترام همو نگه نداشتیم و همو خورد کر...