Haumea 16(1)

3.3K 721 53
                                    

___________

دست توی جیبش برد و نگاهی به برادرش که کنارش ایستاده بود کرد
ایستادن توی فضای باز رستوران حس خوبی داشت که با پیشنهاد بک هر چهار نفر دیگه قبول کرده بودن

چانیول : سهون بهت پیام داد؟ که چند روز میره انگلستان
سر تکون داد : اهوم گفت

چانیول : ناراحت نیستی که ازش؟

نیم نگاهی به برادرش کرد : نه ... برای چی باید ناراحت باشم؟
شونه ش رو بالا داد : گفتم شاید با تو حرف نزده داره میره ناراحتی
لوهان : نه ... این گالریه چندبار هم قبلا اینکارُ کرده بود ، دقیقه 90 خبر میداد به سهون ! یادت باشه یبار مجبور شدم من بجای سهون برم!

کمی از نوشیدنیش رو مزه کرد : اما فکر کنم که امسال قراردادش با گالری رو فسخ کنه ؛ اعصابش خورد بود از دفعه قبل

نفس عمیقی کشید و سر تکون داد : باورم نمیشه که اینطوری گند زد
لوهان : منم ... ولی باید صبر کنیم تا بیاد

با شنیدن بوی فرومون امگاش سرش بی اراده برگشت و به بکهیونی که با قدمای بلند جلوتر از کای و کیونگ سمتش میومد نگاه کرد
دستش رو سمت بکهیون باز کرد و با رسیدن امگا شونه ش رو گرفت
بکهیون : هوای خوبیه دلم نمیخواد بریم خونه

چانیول هومی کرد و با گفتنِ میمونیم سمت سه نفر دیگه برگشت

چانیول : صبح باید زود پاشین پس شما برین خونه ما میمونیم یکم دیگه
لوهان سر تکون داد : من فردا آفم

کیونگ : منم دیرتر میرم

کای شونه ش رو بالا داد : منم که میتونم دیر برم ... پس میمونیم همگی
با دست به چند صندلی که کنار هم چیده شده بود اشاره کرد
کای : بریم بشینیم

چانیول هومی کرد : شما برین بشینین من و بک میام

با گرفتن دست بکهیون از بقیه جدا شدن و داخل سالن برگشتن

بکهیون : چیشده؟

چانیول : بیا میفهمی

سمت بوفه ی کوچیکی که گوشه ی سالن کشیدش و با رسیدن به یخچال شیشه ای بکهیون رو جلوتر کشید و پشتش کشید

چانیول : چی میخوای بگیریم؟

چشمای بکهیون کاملا برق زد ؛ چانیول مثل همیشه متوجه شده بود که شام خیلی کم خورده و حالا اورده بودتش تا یه چیز دیگه بگیره

چانیول : حس میکنم ساندویچ بتونی بخوری پس یکی رو انتخاب کن

بالبخند سمت چانیول برگشت و بی توجه به نگاهای بقیه گونه ی الفا رو بوسید
بکهیون : مرسی

HaumeaWhere stories live. Discover now