Haumea 16(2)

3.4K 733 74
                                    

با یاداوریه اینکه لوهان توی اتاق دیگه ای خوابیده دست روی دهنش گذاشت و صورتشو بین شونه و گردن چانیول مخفی کنه

خودش رو جلوتر کشید ؛ امگای مقابلش رو توی بغل گرفت و به حرکت دستاش سرعت داد

ناله های بکهیون بلندتر و فشار انگشتاش روی بازوی الفا بیشتر شدن
جوری که توی بغل الفا فرو رفته بود انگار که از دست خودش به خودش پناه برده بود

بدنش سست شده بود و اگر چانیول کمرش رو محکم نگرفته تا حالا روی تخت افتاده بود

پاهاش رو جمع کرد و دست دیگه ش با بالا رفتن به موهای چانیول چنگ زدن

چانیول اما نفس عمیقی کشید فرومون های امگا رو به ریه کشید
فرومون های شهوت و لذت

فرومون حس خوبش باعث میشد دستای چانیول بی اراده سرعت بگیرن
سرش رو کج کرد و با صدای بم و دو رگه شده ش زیر گوش امگا زمزمه کرد : خوشت میاد؟ فقط با دستام داری ارضا میشی کوچولو

دست روی موهای نرمش کشید ؛ چشم بست و به ناله هایی که
فوق العاده زیبا بودن و البته داشتن تاثیر خودشون رو میذاشتن گوش داد
فقط چند دقیقه طول کشید تا دستش با مایع گرمی و گوشاش با ناله ی بکهیون پر بشه

بوسه ای به کنار شقیقه ش زد و عقب کشید تا بلند بشه اما بکهیون بود که دستش رو گرفت

بکهیون : تو؟

لبخند زد : من میرم حموم

سر تکون داد : نه

دست سمت شلوار چانیول برد : من برات انجامش میدم
______________

حوله مشکی رنگش رو دور کمرش پیچید و با انداختن حوله سفید کوچیکتری روی موهاش توی اتاق رفت

پایین تخت ایستاد و به امگاش که گوشه تخت خوابش برده بود نگاه کرد
با لبخند خم شد و شلوار و لباس زیرش رو که کنار تخت افتاده بود برداشت و توی سطل انداخت

نگاه به لباسای راحتیه تن بکهیون کرد ؛ خداروشکر کرد که قبل از حموم رفتن لباساش رو عوض کرده وگرنه مطمئن بود امگاش با همون لباسای بیرونی خوابش میبرد

جلو رفت و پتو رو ، کامل روی تنش کشید

بوسه ای روی پیشونیش زد ؛ وقتی بکهیون گفته بود براش انجام میده مخالفت کرده بود چون فکر میکرد ممکنه بهش فشار بده و باعث بشه بالا بیاره

اما با اصرار بکهیون عقب کشیده بود

حس اون لب ها و زبون باعث میشد تا اسمون هفتم بره و برعکس تصورش بکهیون نه تنها حالش بد نشد بلکه گفته بود دوباره هم براش انجام میده و باعث شده بود الفاش دیونه بشه

حسی که بکهیون بهش میداد چیزی فراتر از تصوراتش بود
برق اتاق رو خاموش کرد و گوشه ای ترین هالوژن گوشه اتاق رو روشن گذاشت تا بتونه جلوی پاش رو ببینه

HaumeaWhere stories live. Discover now