Haumea 47

3.2K 725 116
                                    

〚  Episode 47 〛

دست توی موهای امگای نشسته کنارش کشید و به نیمرخش خیره شد
لب های آویزونش باعث میشد آروم و بیصدا بخنده
بیصدا چون اگر لوهان متوجه ی خنده ش میشد مطمئنن نمیذاشت که دقیقه ای بیشتر نفس بکشه و قبل از بدنیا اومدن بچه ش این جهان رو ترک میکرد

سهون : تو چرا باز لب و لوچه ت آویزونه عزیزم؟
اخمی کرد : چرا؟ دلیلش رو خودت میدونی
سر تکون داد : میدونم
کنترل تی وی رو توی دستش گرفت و مشغول عوض کردن شبکه ها شد

لوهان : پس چرا میپرسی؟
نگاهی به پسر نشسته کنارش انداخت : عزیزم تو خودت پیشنهاد دادی چان پدر و مادر خودش و پدر و مادر بکهیون که والدین بنده هم هستن رو به شام دعوت کنه و اونجا بهشون بگه که چیشده

پوزخندی زد : ولی حالا اولین کسی که صداش در اومده خودتی
با اخم و لب های آویزون بالشتکش رو توی بغلش گرفت
لوهان : خیلی وقته رفته

سهون نگاهی به ساعت انداخت : اگر منظورت ازخیلی وقت نیم ساعته، آره خیلی وقته رفته
حرفش تموم نشده بود که مشت محکم لوهان توی بازوش خورد

لوهان : میتونی دهنتو ببندی سهون؟ واقعا داری روی مخم میری
خندید و با جمع کردن صورتش جای مشت لوهان روی بازوش رو مالید

سهون : بابای اون بچه منم یا چانیول؟

چشمای درشت شده ی لوهان باعث شد بخنده : شوخی دارم میکنم لازم نیست اونطور نگاهم کنی!
چشم چرخوند : میدونم تو حس محارم نیستید

سمت لوهان چرخید : منظورم اینه اونقدر که تو دلتنگ چان میشی و دلت میخواد پیشش بخوابی و تمام اینا ، اندازه شون دلت نمیخواد که پیش من باشی

لوهان کمی خیره نگاهش کرد : میدونی اینکه یه مدت ، با جفت خودت بد باشی یا بهش حساس باشی عادیه

با لبخند دست جلو برد و دستای لوهان رو گرفت : میدونم عزیزم ، فکر کنم بد جمله م رو ساختم!

نفس عمیقی کشید : میخوام بگم اونقدر چانیول رو دوست داری و اونقدر خوبه که ... حتی کوچولومون هم خیلی زیاد دوسش داره! چانیول حتی برای این بچه فنچ هنوز نیومده خیلی خاصه

لوهان بود که با لبخند سر پایین انداخت : اون واقعا خاصه!
سهون : درسته هست
لوهان : اینطوری نیست که دوست نداشته باشیم یا نخوایم که نزدیکت

حرفش تموم نشده بود که دستش بین دستای سهون فشرده شد
سهون : همه ش رو میدونم لو ، لازم نیست توضیح بدی اصلا! من میدونم که چیه و بخاطر چیه!

سرش رو کمی کج کرد : من هنوز درسایی که میشستم تا صبح باهات میخوندم چون امتحان داشتی رو یادم نرفته!
با دست به کتابخونه ی بزرگ یک طرف خونه اشاره کرد

سهون : اگر تو تمام اون کتابا رو حفظی منم حداقل نصفشون رو حفظم ! دلایل علمیش رو میدونم و حتی متوجه ی دلایل احساسیش هم هستم!

HaumeaWhere stories live. Discover now