Haumea 3

5.1K 951 92
                                    

〚 Episode 3 〛

نگاه سهون سمت چانیول کشیده شد که کنارش نشسته بود ؛ با بستن چشماش و پا روی پا انداختنش نشون میداد مثل همیشه داره به بهترین راه فکر میکنه

چانیول منطقی ترین دوستش بود و کمتر پیش میومد که احساسی عمل کنه و حالا احساسی ترین اتفاق ممکن براش افتاده بود

باید یه تصمیم احساسی در عین منطقی بودنش میگرفت

نگاهش خیره بود روی الفا و منتظر جوابش بود

انگار میدونست سهون ازش جواب میخواد که سر تکون داد و به حرف اومد

چانیول : نگهش میداریم سهون ، اون بچه ی ماست! اشتباهه ما بوده نه اون ؛ تاوان اشتباه ما رو اون نباید پس بده!

نگاه سهون سمت برادر کوچیکترش کشیده شد ؛ اخم مابین ابروهاش عمیق خط انداخته بود

انتظار همچین اتفاقی رو از سمت بکهیون نداشت ، برادرش به اندازه کافی مراقب و محتاط بود که هیچوقت فکر نکرده بود که لازمه مراقبش باشن

کوچیکترین بچه بود اما عاقل ترین ؛ ولی حالا یه طرف این اتفاق بزرگ و یهویی بود

سهون : باید زودتر بهم میگفتی! باید همون روزای اول در جریانم میذاشتی ، یک ماه هی گفتم چته و چیزی نگفتی! لباتو انگار بهم دوخته بودن که نمیتونستی حرف بزنی

با اخم به برادر بزرگترش نگاه کرد : اول از همه باید با خودم کنار میومدم و بعدش باید به چانیول میگفتم چون پدر این بچه اونه و بعد از من اون اولین کسی بود که باید میفهمید ؛ در ضمن کسایی که باید راجب این بچه تصمیم بگیرن ماییم ؛ شاید اصلا نمیخواستیم بچه رو نگه داریم ، اونوقت دلیلی نداشت بیایم به شماها بگیم و بخوایم الکی تر و مسخره تر از الان ازتون حرف بشنویم

سهون پوزخندی زد و سر برگردوند : واقعا که!

اخمش شدت گرفت و کمی خودش رو جلو کشید : واقعا که نداره! این به من و چانیول بستگی داشت و داره! شما که قرار نیست این بچه رو به دنیا بیارین یا بزرگش کنید که اینقدر سعی میکنی منو موعضه کنی

سهون : اصلا باشه ، درست میگی به ما ربط نداره! اونقدر ادعات میشد چرا حواست نبوده دوره ی هیتته و باید مراقب باشی؟ ها؟ دهن ما رو سرویس کردی با این ادعاهات بعد حالا اینطوری گند زدی!

بکهیون با اخم خیره شد : اولا که درست صحبت کن سهون ؛ گند چی؟ این یه بچه س ، نه چیز دیگه که همچین لفظایی براش بکار میبری دوما که تاریخ هیتم یادم نبود ! دلیل از این قانع کننده تر برات بیارم؟! هیت خودم بود و مربوط به خودم ، این اتفاقم برای خودم افتاد! لازم نمیبینم جواب پس بدم که نشستی عین طلبکارا و بازجوها منو بازجویی میکنی!

HaumeaWhere stories live. Discover now