〚 Episode 9 〛
پتو رو کامل روی بدن بکهیون کشید و محکمتر تو آغوش گرفتش
دست روی بازوی ظریف اما سفت و ماهیچه ای که روی سینه ش بود
گذاشت و نوازشش کرد
پوست سفید و نرمش خواستنی بود
آرنجش رو توی دست گرفت و آروم بالا آورد؛باخم کردن سرش بوسه ای
روی بازوش گذاشت و لباشو روی پوستش کشید
نور خورشید توی اتاق پهن شده بود و به چانیول اعلام میکرد باید زودتر
بلند بشه و به سر کارش بره
چند دقیقه همونطوری موند و بعدش به آرومی بلند شد ؛ نمیخواست
بکهیون رو بیدار کنه
دیشب نتونسته بود خوب بخوابه بس که جابجا شده بود تا بهترین
نقطه برای خوابیدن رو پیدا کنه
با اینکه هنوز بدنش تغییر زیادی نکرده بود اما نمیتونست مثل قبل بخوابه
بدنش داشت کم کم آماده ی تغییر میشد
دستی به چشماش کشید ؛ چشمای سرخش نشون میداد دیشب رو نخوابیده !
پا به پای بکهیون تموم ساعت ها رو بیدار مونده بود تا وقتی که
امگاش بخوابه
و بعدش تونسته بود پلک روی هم بذاره و در حالی که امگا توی بغلش بود بخوابه
چند دقیقه به بکهیون خیره شده ؛ که نکنه دردی رو حس کنه یا نکنه
که حالش بد بشه
آروم خم شد و با گذاشتن بوسه ای روی شکمش از تخت بیرون اومد
هیچوقت فکرش رو نمیکرد یه روزی بخواد همچین مسئولیتی به عهده
بگیره
مسئولیت سنگین یه فرزند و یه امگایی که قلبشو توی دستش گرفته و
کاری میکنه آلفای درونش جلوش زانو بزنه
بکهیون : چانیول
برگشت سمتش ، امگا تکونی خورد و دستشو روی چشماش کشید ؛ یه
چمشمش باز بود و نگاهش میکرد
لبخندی زد: بیدارت کردم؟! معذرت میخوام
هومی کرد و پاهاشو کمی بالا آوردو بالشت چانیول رو توی بغلش گرفت:
نه ... خودم بیدار شدم ؛ میخوای بری؟!
لوهان خواسته بود خودشُ خیلی خسته نکنه و بیشتر حواسش به
خودش باشه و همین باعث شده بود از زیاد رفتن به شرکت منع بشه
و بیشتر توی خونه بمونه
چانیول اما سر تکون داد : امروز یه قرارداد دارم ، قرداد مهمیه! باید
خودم باشم حتما وگرنه پیشت میموندم
لبخند محوی روی لب های امگا نشست ؛ مگه میشد از محبت های
خالص چانیول حس فوق العاده نگرفت؟ این مرد بلد بود چجوری خوب
باشه و باعث بشه حس خوشبختی داشته باشی
بکهیون : لازم نیست نگران ما باشی ؛ حواسم به خودمون هست
لبخند چانیول عمق گرفت ، فعل های جمع بکهیون جدا از اینکه
مسئولیتش رو یادآوری میکرد این اتفاق و واقعیت شیرین که منتظر
یه کوچولو هستن رو بارها یادآوری میکرد
جلو رفت و با تکیه دادن دستاش روی تخت توی صورت بکهیون خم شد
چانیول : مطمئنم که اینطوره ، فقط منم دلم میخواست پیشتون باشم
دستی به صورت نیمه زبر آلفا کشید ؛ این مدت انگار غرق در بکهیون و
اون بچه شده بود که حتی شیو کردن صورتش رو از یاد برده بود
بکهیون : بعدش میای پیشمون ، نباید بیخیال کار بشی فعلا!
چانیول دستی به شکمش کشید و سر تکون داد : وقتی این فنچ بزرگتر
شد بیخیال کار میشم
بکهیون : خوبه
وولی خورد و چانیول پتو رو بیشتر روش کشید
بکهیون : حموم رفتی شیو کن ، صورتت زبر شده
سر تکون داد : باشه
بکهیون اما دوباره به حرف اومد : نه ... بذار همینطوری بمونه
چانیول با لبخند باشه ای گفت : هرطور تو بخوای
هومی کرد و سرشو مابین بالشتا فرو کرد
بکهیون : اتاقم تاریک کن
چانیول : باشه
به آرومی بلند شد و پنجره ی اتاق رو مات و بعد پرده رو کشید
اتاق تاریک شد و لبخند روی لب های بکهیون شکل گرفت
هیچی جز نبودن نور موقع خواب نمیتونست اینقدر خوشحالش کنه
چانیول اما حوله ش رو برداشت و حمام توی راهرو رو برای دوش گرفتن انتخاب کرد
نمیخواست با صدای دوش حموم اتاق باعث بشه امگای توی تختش بدخواب بشه
--------------------------------------
نگاهش روی ساعت مچیش چرخید
تایم نسبتا زیادی بود که از بکهیون دور بود و توی این تایم امگا باهاش تماس نگرفته بود
میدونست رعایت میکنه، بکهیون رعایت میکنه تا مزاحم کارش نباشه
اما نمیخواست که اینطور هم باشه ، میخواست صداش رو بشنوه
باهاش حرف بزنه و از خوب بودن حالش مطمئن بشه
گوشیش رو از جیبش بیرون کشید و شماره ی بکهیون رو گرفت
چند بوق خورد و بعدش صدای خوابالوی بکهیون توی گوشش پیچید ، لبخند روی لبش نقش بست
این پسر هنوز خواب بود و این یعنی حالش واقعا خوبه
بکهیون : بله
چانیول : نگرانت بودم فقط ، بخواب قطع میکنم
بی هیچ مخالفتی هومی کرد : باشه
گوشی رو پایین آورد و قطع کرد ، لبخند روی لبش پر رنگ تر شد ؛ اون
بچه واقعا کاری کرده بود بکهیون یه خرس خوابالو بشه
کریس صندلی کنارش رو بیرون کشید و نشست
کریس : چیشده؟
نگاهی بهش کرد : هیچی
در حالی که لپتاپش رو باز میکرد خیره شد به چانیول
کریس : خواب بود هنوز؟
سر تکون داد : آره
لبخندی زد : اون بچه یه خرسه واقعیه
کای : چون به عموش رفته
با ابروهایی که بالا داده و دستایی که توی جیبش جا داده بود وسطشون ایستاد
نگاه چانیول سمتش کشیده : تو اینجا چیکار میکنی؟
شونه ش رو بالا داد : اومدم بکهیونو ببینم فکر میکردم اینجاست
کریس : میخوابه اینطوری لوهان میدونه ؟!
کای صندلی برای نشستن انتخاب کرد و مابین دوتا پسرا نشست
کای : بکهیون زیاد میخوابه؟
سر تکون داد : آره ولی امروز زیاد خوابید چون دیشب نخوابیده بود
کریس نیشخندی زد : چیکارش کردی؟
چانیول : کاریش نکردم! نمیتونست راحت بخوابه هی جابجا میشد
کای ابروهاشو بالا داد : خیلی اذیت شده پس
چانیول : آره تا تونست راحت بخوابه طول کشید ، بعدشم من خوابیدم
کریس : پس میشه گفت توام دیشب نخوابیدی
همزمان با تموم شد حرفش چانیول خمیازه ای کشید
چانیول : آره
کای : اگه کارت تموم شده بیا برسونمت ، اینطوری رانندگی نکنی بهتره
نگاهی به میز و وسایلش کرد
کریس : کارات که تموم شده ، بری بهتره
هومی کرد : باشه
کای : خوبه
از جاش بلند شد : پایین منتظرتم
--------------------------------------
کیفش رو پرت کرد روی کاناپه و سمت اتاق رفت
بکهیون خواب و جمع شده زیر پتو دقیقا چیزی بود که باعث شد دلش
فشرده بشه ؛ بیخیال بقیه چیزا فقط میخواست توی بغل بگیره اون
جسم رو و بخوابه
با در آوردن لباساش و پرت کردنشون به یه سمت ، پتو رو بالا داد و
پشت بکهیون جا گرفت
با وول خوردن امگا زمزمه کرد : منم عزیزم ... بخواب
بکهیون هومی کرد و با جا گرفتنش توی بغل آلفا دوباره آروم گرفت
دستشو روی دستای آلفا که دور بدنش حلقه شده بود گذاشت
با نوازش بکهیون و استشمام بوی فوق العادش چشماش گرم شد و به خواب رفت
وقتی چشم باز کرد اتاق بخاطر پرده هایی که کشیده شده تاریک بود و
مشخص نمیکرد چه ساعت از روز میتونه باشه
چرخید و نگاهی به ساعت روی کنسول کرد
با دیدن عقربه ها که ساعت ۹ شب رو نشون میدادن ابروهاش بالا رفت
باورش نمیشد همچین مدت زمان طولانی خوابیده باشن
نگاهش به سرعت روی بکهیون برگشت که طرف دیگه ی تخت روی کمرش خوابیده بود
قفسه ی سینه ش آروم و منظم بالا پایین میشد و خیال چانیول رو
راحت میکرد از اینکه امگا حالش خوبه و خوابش عمیقه
توی جاش نشست ؛ باید شام رو آماده میکرد و بعدش سراغ بیدار کردن
بکهیون میومد
از صبح چیزی نخورده بود و این باعث میشد بدنش ضعیف بشه
بکهیون یوقتایی از صبح تا شب مشغول خوردن بود و یه زمان هایی از
صبح تا شب هیچی نمیخورد ، چه خواب میبود چه بیدار
از تخت پایین رفت و با چک کردن اندازه دمای بدن بکهیون از اتاق بیرون زد
انتظار گرم بودن بدن امگا رو داشت اما دمای نرمالش باعث شد نفس راحتی بکشه
بکهیون مدتی میشد که وقتی میخوابید تب میکرد و لوهان گفته بود عادیه
سمت آشپزخونه رفت و جلوی یخچال وایستاد
غذاهایی که برای بکهیون خوب بود و دوست داشت رو توی ذهنش مرور کرد
با انتخاب دوتاشون مشغول آماده کردن غذا شد ، سعی کرد با بیصدا
ترین روش های ممکن کار کنه
نیم ساعت بعد وقتی دستشُ شست سمت اتاق رفت
امیدوار بود سر و صدا باعث بیدار شدنش نشده باشه ، جدا از غُرغُرهایی
که میکرد سردرد میگرفت و این چیزی بود که چانیول رو اذیت میکرد
قبل از اینکه در اتاق رو باز کنه صدای در از توی سالن باعث شد عقب
گرد کنه و خودش رو با قدمای بلند جلوی آیفون توی راهرو برسونه
دیدن نفراتی که پشت در بودن باعث شد ابروهاشُ بالا بده ؛ خبری نداده بودن که میان
ایکون آنلاک رو زد و سمت در رفت که سر و صدای صحبت هاشون توی
خونه پیچید
چانیول : هیششش چخبرتونه!؟ بکهیون خوابه
صدای همشون به کمترین ولوم رسید و به آرومی حرف زدن
کای : هنوزم؟
سهون صورتشو جمع کرد : آخه الان چه وقت خوابه؟!
چانیول : الان چه وقت مهمونی اومدنه؟
کای : خونه داداشمه ، مهمون چی؟!
سهون : خونه داداش منم هست فعلا
و وسایل توی دستشُ توی بغل چانیول انداخت و سمت سالن وکاناپه ها رفت
نفس حرصی کشید و با رفتن همشون به سالن وسایل توی دستش رو ، روی میز گذاشت
سهون : تو اتاقه ؟!
چانیول : آره فقط خوابه
سهون با قدمای بلند راه افتاد سمت اتاق
در رو بی صدا و به آرومی هُل داد
اتاق تاریک بود و فقط نور مخفی سقف با نور فوق العاده کمش روشن
بود ؛ همونطور که بکهیون دوست داشت
لبخندی زد و سمت تخت رفت ؛ چانیول توی زمان کم خیلی خوب
تونسته بود بفهمه برادرش چه چیزهایی رو دوست داره و دوست نداره
کنارش نشست و دست روی موهاش کشید
سهون : بکهیون ... عزیزم
هومی کرد و سمت سهون برگشت
سهون : پاشو عشقم ... پاشو که همه بچه ها اینجان کلی هم برات
خوراکی و غذا گرفتیم
چشمای بکهیون در ثانیه باز شد که باعث شد سهون از واکنشش قهقه بزنه
بکهیون : واقعا ؟!
سهون : واقعا
سریع بلند شد و خودش رو توی بغل سهون انداخت : مرسی
بوسه ای روی موهاش زد؛ سال ها دلش میخواست همچین
واکنش هایی از برادرش ببینه! سال ها بکهیون تنها بخاطر اینکه امگا
بود خلصت های ذاتیه خودش رو مخفی کرده
با اینکه سهون بارها گفته بود حتی خودش بعنوان آلفا هم عاشق
نوازش شدن و بغل گرفته شدنه اما بکهیون باز هم نادیده میگرفت این
نیاز هارو، ضعف میدونست و نمیخواست بخاطر امگا بودنش ضعف
داشته باشه
انگشتشو زیر پلک پف کرده ی بکهیون کشید : اینطور که از چشمات
معلومه حسابی خوابیدی
بکهیون بیخیال زمزمه کرد : ساعت چنده مگه ؟!
سهون : نزدیک ۱۰
بکهیون مردد خودش رو عقب کشید : ۱۰ صبح دیگه ؟!
خندید : ۱۰ شب عزیزم
چشماش گرد شد و سرش به سرعت سمت ساعت روی میز چرخید ؛
ساعت 22 رو نشون میداد و این واقعا براش باور پذیر نبود
بکهیون : خدای من !
سهون نگاهش روی بدن لخت بکهیون چرخید و نیشخند زد : انگار
چانیول خستت کرده بوده که
نگاه بکهیون سریع سمت پایین کشیده شد
شورت سایز بزرگ چانیول فقط پاش بود
بکهیون : یاااا ... اونطوری که فکر میکنی نیست
سهون خندید و از جا بلند شد : باشه باشه هرچی تو بگی ... لباس بپوش
بیا ، حتی کریس هم اومده
بکهیون با کنار دادن پتو بلند شد : دیشب چون حس میکردم شورتای
خودم تنگه مجبور شدم از مال چانیول استفاده کنم
سهون نگاهی به بدنش کرد : داری تپل میشی واسه همونه
پوفی کشید و سر تکون داد ؛ خودش هم میدونست باید به زودی با
مشکلی به نام چاقی دست و پنجه نرم کنه
سمت کمد رفت : کریس دوست پسرش رو نیاورده ؟!
سهون : دبی تشریف داره واسه سیمنار
بکهیون : اوکی
دست به سینه شد : کارش داشتی؟
سر تکون داد : اوکیه بعدا باهاش تماس میگیرم
صدای در اتاق باعث شد سر هردوشون بچرخه
چانیول توی اتاق اومد و درُ بست
چانیول : برقُ روشن کنم ؟!
بکهیون : آره لطفا
دست روی کلید کشید و اتاق به آرومی روشن شد
سهون : من میرم ، شماهم زودتر بیاین
چانیول سر تکون داد و با نگاهش سهونی که از کنارش رد شد و بیرون
رفت رو دنبال کرد
سمت امگا برگشت و نگاهش کرد
مقابلش ایستاد و موهای روی پیشونیش رو عقب داد
چانیول : دوش میگیری؟
چشم چرخوند : حوصله ندارم
چانیول : بیا من خودم میشورمت ؛ حالتُ بهتر میکنه
نگاهی به چشمای چانیول کرد و با تکون دادن سرش قبول کرد
با گرفتن شونه های امگا سمت حموم هدایتش کرد ؛ میدونست آب
گرم باعث میشه سرحال تر بشه
چانیول : برات دونوع غذا درست کردم و بچه ها هم از بیرون غذا خریدن
با خوراکی ، هرچی بخوای در واقع هست
بکهیون با احساس خوشحالی وولی خورد و فرمون خوشحالیش توی
بینی چان پیچید و باعث شد بخنده
خم شد و پشت گردن امگا رو عمیق بوسید
چانیول : شکمو
داخل حموم لباس زیری که برای بکهیون بزرگ بود رو در آورد و توی سبد انداخت
سمت دوش هُلش داد
چانیول : باید سریع دوش بگیری ، نباید خیلی معطلشون کنیم
بکهیون : باشه
چانیول آب رو تنظیم کرد و بعد دوش رو باز کرد که قطره های آب روی
سر بکهیون با سرعت شروع به ریختن کردن
عقب تر ایستاد و به امگای ایستاده زیر دوش خیره شد ؛ به سوالی که
چند وقتی میشد ذهنشو مشغول کرده بود فکر کرد
چانیول : بک
سرش رو برگردوند و به چانیولی که توی فاصله نسبتا کمی ازش
وایستاده بود نگاه کرد
سوالی نگاهش کرد تا حرفش رو ادامه بده
چانیول : با کسی تو رابطه بودی ؟!
نگاه بکهیون جدی شد : برای چی؟! میخوای بهش خبر بدم که بیاد و
جاتُ بگیره !
چشم چرخوند ، طول میکشید تا این امگا بهش اعتماد کنه : چرا همش
فکر میکنی من میخوام جا بزنم و بپیچونم
بکهیون خیره شد به چشماش : چون کدوم آدمیه که عین تو
مسئولیتشو قبول کنه و جا نزنه !
چانیول : خیلی ها ، نمونه ش رو هم داری میبینی ؛ من !
سر تکون داد و به انگشتای پاش خیره شد : تو ازم حتی تست دی ان
ای رو نخواستی که مطمئن بشی این بچه ی خودت هست یا نه
چانیول قدمی به جلو برداشت : من حس میکنم اون بچه رو بکهیون!
عین تو حسش میکنم! اگر بچه ی من نبود حسش نمیکردم! بعدشم
حتی اگر حسش نمیکردم دلیلی نبود تو بیای به دروغ به من بگی اون
بچه از منه! شاید بهم نزدیک نبودیم اما اخلاقتُ میشناسم میدونم
همچین آدمی نیستی ، حتی اگرم بودی میرفتی سراغ کسی که دوسش
داری و ازش خوشت میاد نه من! که حتی پیشنهاد ازدواجی که داده شد
رو رد کردی !
شونشُ بالا داد : این همه دلیل دارم که هم به تو و هم به اون بچه
مطمئن باشم !
جلوتر رفت و بی اهمیت به اینکه ممکنه خیس بشه دست دراز کرد و
انگشتاشُ روی گونه ی بکهیون کشید
چانیول : سوالم فقط بخاطر تو بود! اگر با کسی تو رابطه باشی مطمئنن
این اتفاق هردوتون رو ناراحت کرده و
لباش رو تر کرد : و نیاز جنسی که داریم باعث میشه اون ناراحت باشه
نوازشش رو تا روی شونه های بکهیون ادامه داد
چانیول : فقط میخوام ببینم با کسی تو رابطه هستی یا نه ! اگر باشی
من حتی جوری لمست نمیکنم که شاید اونُ ناراحت کنه و بابت اونشب
که داشتم پیش میرفتم عذرخواهی میکنم
نمیخواست عذرخواهی از چانیول بشنوه
این پسر مقابلش همه جوره هواش رو داشت ؛ سکس هم نیاز
هردوشون بود که میخواستنش
چانیول با اینکه میتونست زیرش بزنه و عوضی بازی در بیاره اما مردونه
وایستاد و قبول کرد
بکهیون : با کسی تو رابطه نیستم
انگار نفس راحت کشیدن چانیول رو حس کرد
چانیول : خوبه
دستش پایین تر رفت و خودش رو جلوتر کشید ، انگشتاش نوازش وار
روی سینه های امگا حرکت کردن
بکهیون : تو چی ؟!
نگاهش بالا اومد و به چشمای بکهیون نگاه کرد
چانیول : بهم زدم !
ابروهای بکهیون بالا رفت : کی ؟!
چانیول شونه ش رو بالا داد : چند روزی میشه !
بکهیون با چشمای گرد شده نگاهش کرد : خدای من ... نگو بخاطر من بهم زدی !
سر تکون داد : بخاطر خودم بکهیون! وجود تو و اون بچه باعث میشه
تعهد داشته باشم پس اگر اون رابطه رو ادامه میدادم خیانت نه تنها به
تو و اون بچه بود حتی خیانت به خودمم بود
بی اراده پاهاش جلو رفت و سمت آلفای مقابلش کشیده شد
دستش روی سینه های پهن چانیول نشست
بکهیون : تو ... بخاطر من و این بچه داری هرکاری میکنی!
چانیول کمرش رو بغل کرد : چون باید اینکارُ بکنم بکهیون ؛ وظیفمه
کمی خیره به چشمای درشتش خیره موند و بعد با بالا کشیدن خودش بوسه ای به لباش زد
بکهیون : خوشحالم این اتفاق با آلفایی مثل تو اتفاق افتاد
چانیول لبخند زد : منم خوشحالم امگای این اتفاق تویی
بوسه ای به پیشونیش زد : برو زیر آب سرمانخوری بعدش بشورمت
-----------------------------------
لوهان : چقدر لفتش دادید ؟!
چانیول نگاهی به برادرش کرد : بکهیون داشت دوش میگرفت
دی او: بکهیون فقط ؟!
نیشخند زد : هیچکدوم تو اتاق نبودید !
چانیول نگاهی بهش کرد و نیشخند زد : مثل تو و دوست پسرت نیستیم
عزیزم تو حمومم سکس کنیم! بارداره خطرناکه! فقط مراقبش بودم که
خوابالوده اتفاقی براش نیفته
کیونگسو سر تکون داد : من و داداشت حداقل کسی رو حامله نمیکنیم
کریس خندید : اوووو ده هیچ به نفع دو کیونگسو
بکهیون بیخیال بحث جمع روی کاناپه نشست و با جمع کردن پاهاش
صحنه ی فوق العاده کیوتی رو به نمایش گذاشت
موهای لختش توی صورتش و لپاش صورتی شده بودن ، لباش بخاطر
بخار و آب گرم سرخ تر شده بود و البته اویزون بودنش بیشتر به چشم
میاوردش
کای با دیدن موجود کیوتی که کنارش نشسته بود بی طاقت خودشُ
سمتش کشید و توی بغل گرفتش
محکم بازوهاشو دور بدن بکهیون پیچید و به صداش که بخاطر کار
یهوییش بود توجه نکرد
کای : خدایاااا چقدر تو کیوتی ، میمیرم برات
بیشتر توی بغل فشردش : خدایا
موهاش رو نوازش کرد : میشه برادر زادمم عین خودت بشه؟! همینقدر
خوشگل و کیوت
بکهیون خندید ؛ حالا که فکر میکرد این رفتارها بد نبود و حس بدی
نمیداد
بارها دیده بود سهون چطوری خودش رو برای لوهان لوس میکنه
یا کای خودش رو برای برادر بزرگترش چانیول
انگار واقعا این رفتارا نشونه ی ضعف نبود و حالا بخاطر بچه ای که به
زندگیش اومده بود بهتر متوجه ی این موضوعات میشد
اینکه انتظار محبت از دیگران داشته باشی نشونه ی ضعف نبود
کای : هوم؟! میشه؟!
چانیول اخم کرد : مگه من چمه که شبیه من نشه ؟!
کای : تو مثل بک کیوت نیستی ؛ نگاش کن آخه ، دلت نمیخواد بخوریش ؟!
چانیول نگاهی به بکهیون کرد که بخاطر خنده گونه هاش عین توپ شده بود
پوست سفیده ش سرخ شده بود و بخاطر خنده چشماش ریز
موهاش توی صورتش ریخته بودن و هنوز نم داشتن
چانیول : چرا میخوام
سریع خم شد و گونه ی بکهیون رو گاز گرفت که آخش در اومد
لوهان خندید : تازه تپل ترم میشه
به کاناپه تکیه داد : اونموقع میخواید چیکار کنید؟
کای : خدایااا
و بیشتر بکهیونُ توی بغلش فشرد که باعث خنده ی بقیه شد
---------------------------------------
توی بغل کای لم داده بود و توسط آلفای شکلاتی رنگ نوازش میشد و
حس خوبی میگرفت
انگار اون بچه به عموی کوچیکش علاقه داشت که اینطوری آروم بود و
بهونه ی پدر آلفاشو نمیگرفت
نگاهش سمت کیونگسو که روی کاناپه تک نفری مقابل نشسته بود کشیده شد
انتظار داشت کیونگسو ناراحت باشه از اینکه دوست پسرش رو ازش
گرفته اما اون حتی براش سالاد کشیده بود ، حواسش بود و بهش لبخند میزد
داشتن همچین دوست هایی براش مثل یه نعمت بزرگ به حساب میومد
اینکه کیونگسو اینقدر بهش اعتماد داشت باعث میشد ته دلش حس
خوبی داشته باشه
کریس : حالا کی قراره که به خانواده هاتون بگید؟
سوال کریس باعث شد افکارش رو جمع و جور کنه
خواست بلند بشه اما دست کای روی بدنش فشار آورد و مانع از بلند شدنش شد
نگاهش کرد که کای پلک روی هم گذاشت و خواست تا اجازه بده
چانیول حرف بزنه
چانیول : هر وقت بکهیون حس کنه آماده س و بخواد! برای من هر
زمانی اوکیه
کریس در حالی که موهاش رو عقب میداد خیره شد بهش : بنظرم باید
زودتر بهشون بگید
کیونگ : سختم نیست براتون! اونا خیلی قبل تر میخواستن که شما
ازدواج کنید
سهون : ولی الان قرار نیست ازدواج کنن !
کیونگ نگاهی بهش کرد و سرش رو تکون داد : ولی یه بچه ی مشترک
دارن پس اینم خودش یه امتیازه برای شرکتا پس مشخصا از این هم استقبال میکنن !
بکهیون : ولی این بچه قرار نیست
کیونگ مابین حرفش اومد ؛ متوجه شد امگا حرفش رو اشتباه برداشت
کرده: منظورم این نیست که اون بچه عین یه قرارداده یا یه قوی
کننده ی روابط ، این بچه جدا از اینکه خوشحالشون میکنه که نوه دار
میشن باعث میشه روابطشون هم عمیق تر بشه
لوهان در تایید حرف دی او سر تکون داد: درسته ، فکر نکن به اون بچه
بعنوان یه سود نگاه میکنن ؛ اینطوری نیست
نگاه بکهیون سمت آلفاش برگشت ؛ انگار تایید اون رو میخواست
چانیول خودش رو جلو کشید و دست بکهیون رو توی دستش گرفت که
بکهیون ناخوداگاه از بغل کای بیرون اومد و سمت آلفا کشیده شد
چانیول : همینطوری که بچه ها میگن اونا عاشق نوه شون میشن و
مطمئن باش اصلا نمیذارم به این بچه بعنوان یه چیزی که فقط نفع
مالی براشون داره حتی فکر کنن ، میدونم اینطوری نیستن اینکارو
نمیکنن ولی من فقط میخوام مطمئنت کنم
بکهیون سر تکون داد : باشه ...بگیم بهشون
کیونگ : تو همین هفته بنظرم هماهنگ کنید مهمونی باشه و بعدش بهشون بگید
سهون : فکر خوبیه ، اینطوری ماهم هستیم که تنها نباشید
نگاهی به سهون و لوهان کرد
کیونگ : چرا به این دوتا پیشنهاد ازدواج ندادن؟! اینا کلا تو حلق همن !
سهون خندید : خب ترجیح میدادن دوتا نایب رئیسای شرکتو مزدوج
کنن نه منی که تو کار هنرم و لوهانی که پزشکه
کیونگ سر تکون داد : و خب ... اونا مطمئنن شما دوتا ازدواج میکنید
سهون : دقیقا !
لوهان : خفه شو !┏━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┓
آیا هرگز چیزی رنج آورتر از عشقی یکسویه در جهان موجود بوده؟
انسان درباتلاقی گرفتار می شود که نه راهی به پیش دارد
و نه پس...- بهومیل هرابال
┗━━━━━✧•༺❈༻•✧━━━━━┛No copy
Writer: @Castle_Demon
Channel: @ChanBaekisMine
YOU ARE READING
Haumea
Fanfiction🔮 Haumea 🧬 Romance • Smut +18 • Omegaverse • Mpreg • Happy end 🥂 Chanbaek • HunHan • KaiSoo • KrisHo 🎩 writer: El ( Elnaz_CH ) 👤 ❄ Editor: Luira ( Eli ) • - من و تو خیلی وقته راهمون از هم جدا شده! از وقتی که احترام همو نگه نداشتیم و همو خورد کر...