"وایولت یه دقیقه هندل کن من برمیگردم"
و با سر تکون دادن وایولت جیمز هری و به یه اتاق دیگه دعوت کرد و ازش خواست بشینه.میدونم که الان ترسیدی هری ولی من ادم منطقی ای هستم و ازت میخوام تو هم منطقی به این جریان نگاه کنی.
هری تمام تلاشش و میکرد که تمرکز کنه. هیچکدوم از این چیزا هیچ معنی ای براش نداشتن. جیمز راجب چی حرف میزد...چرا میخواست باهاش تنها صحبت کنه و داشت از چی حرف میزد؟
-این باید خیلی برات سخت باشه که قبولش کنی الان ولی میخوام بدونی.
دستش و روی قلبش گزاشت.
-من قصدم اذیت کردن تو یا لویی نیست. اینکه تو درکم کنی الان بیشتر از هرچیزی خوشحالم میتونه بکنه.هری میترسید چیزی بگه. حتی جریت نمیکرد سرش و بلند کنه و به جیمز نگاه کنه.
-نگام کن هری.
هری حرکتی نکرد. جیمز نزدیک شد و جلوی صندلی هری با یه با زانو زد تا بتونه نگاهش کنه.-بهت قول میدم هیچ انگشتی روی تو گزاشته نمیشه. حتی یه تار مو قرار نیست از سر تو کم بشه.
هری با بی اعتمادی به جیمز نگاه میکرد.
-میتونم بهت ثابت کنم. بهش فکر کن هری. فکر میکنی چرا لویی از گوشش کشیدم و آوردمش ولی کسی حتی صداش و روی تو بلند نکرده؟
+چرا..
با آروم ترین صدای ممکن گفت و تونست لبخند جیمز و از اینکه بالاخره باهاش وارد مکالمه شده رو به وضوح ببینه.-چون تو میفهمی هری. تو دردی و که من میکشم میفهمی. میدونی چرا هری؟
به طرز عجیبی نزدیک به هری شد.
-چون تو دقیقا همون درد و حس کردی. درد از دست دادن کسی که خیلی بهت نزدیکه. مخصوصا نزدیکی خونی...مادرت.
هری بدون اینکه بخواد بغض ضعیفی و توی گلوش حس کرد.-میدونم چقد اذیت شدی دقیقا میدونم. چون منم وقتی قرار نبوده اون درد و حس کردم.
اولین قطره ی اشک روی گونش ریخت ولی تعجب کرد وقتی جیمز لبخند نزد و برعکس صورتش ناراحت شد.
جیمز دستش و اورد و اشک هری و قبل از اینکه به فکش برسه باک کرد اما هری سرش و عقب کشید.
جیمز اروم زمزمه کرد.
-بهش فکر کن هری...خوب نمیشد اگه میتونستی انتقام دردی و که کشیدی بگیری؟ حتی یه ذره آرومت نمیکرد؟بلافاصله بعد از اخرین کلمه در باز شد. هری ندید کی در و باز کرد ولی جیمز سرش و تکون داد و از زمین بلند شد.
-بنج دقیقه.
جیمز بلند شد و مثل تمام ادمای ثروتمندی که هری باهاشون بزرگ شده بود و توی زندگیش دیده بود یکم شراب قرمز برای خودش ریخت.-میخوام باهات صادق باشم هری. این چیزی که الان توشیم حقیقتا راجب تو نیست. راجب لوییه. تو فقط توی زمان بد توی جای بد حاضر شدی...اگه میتونستم تو رو وارد نمیکردم ولی... تو یه مهره ی مهم تو بازی من. ولی نگران نباش.
هری فکر کرد جیمز احمقه اگه فکر میکنه هیچکدوم از این حرفا میتونه ارومش کنه.
-فعلا قرار نیست اتفاقی بیوفته. البته برای تو که کلا هیچ اتفاقی قرار نیست بیوفته.. نگران لوییم نباش. همین الان که حرف میزنیم مورد اعتماد ترین دکترم داره باشو بانسمان میکنه.
وقتی نگاه بی اعتماد و بی قرار هری و دوباره دید با لحن مهربون تری گفت.
-همه چی و برات توضیح میدم. فقط الان نه.به سمت در رفت و سر راش دستش و روی شونه ی هری گذاشت.
-همه چی درست میشه.
و بعد صداش از بیرون اومد که به کسی گفت.
-یه نوشیدنی گرم به هری بده لطفا.
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...