"پس همه جا با خودت میبریش" لیام با نیشخند کنار لبش، بطری مشروب از کمد دراود و بازش کرد.
صبحونه ی کوچیکی روی میز چیده شده بود. درواقع خود لیام به محض اینکه هری گفته بود چیزی نخورده براش چیده بود.
لیام همینجوری که زبونش و روی لبش میکشید به هری نگاه کرد و لبخند زد.
"منم بودم همچین قند عسلی و خونه تنها نمیزاشتم برم بیرون"
لیام چرخید و با چشمای عصبی لویی که ازشون آتیش میریخت، مواجه شد..
و باعث شد لبخند لیام کمی محو شه و ترس کم کم توی چشمای قهوه ایش، پررنگ تر بشه..
"پین، دهنتو ببند و باهام بیا" لویی یقه ی لیام و کشید و بردش تو یه اتاق دیگه و هری و تو خونه ی نا اشنای خالی تنها گذاشت.
هری بینیش و چین داد و به خونه ی لیام نگاه کرد. تابلو های نقاشی بزرگ، مبل های زیاد و پنجره های زیاد و بلند..
هری پشت کانتر روی یکی از صندلی های نقره ای نشست و یه تست برداشت..
نمیدونست چقد قراره تنها بشینه تا لیام یا لویی برگردن.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"مثل اینکه خیلی خوش میگذره"
لویی چشماش و بست و سعی کرد نسبت به لیام عصبی تر نشه.
-نه اونقد. یه پسربچه ی تخس گیرم افتاده.
"میدونی من دوست دارم باهاشون چیکار کنم.." لیام میخواست ادامه بده اما با نگاهی که لویی بهش داد بحثو جمع کرد.
لویی روی مبل نشست و به چشمای لیام خیره شد.
-من برای این حرفا اینجا نیومدم لیام.
لیام قبل اینکه لویی بهش بگه، روی مبل مقابلش نشست.
-با جزئیات بگو..از دزموند بعیده تو زمین دشمن، دنبال دوست بگرده
"دنبال دوست نمیگشت.." لیام نامه ای که خون روش ریخته بود و روی میز گذاشت.
لویی نامه ی خونی و برداشت و زیرلب خوندش:
' فقط هفت روز. هفت روز وقت داری هری ادوارد استایلز و سالم به خونه برسونی. فکر گرفتن اون زمین و از سرت بیرون کن و.. اگه میخوای بازی کنی، من سرم درد میکنه واسه بازی کردن تاملینسون.. نزار خون همه ی خاندانت عمارتت و بپوشونه'
"دنبال کسی میگشت که بیشتر از تو بترسه..خونِ.. خون سه تا از محافظای من و ایثان روشه."
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...