part 7: something to know

3.6K 431 91
                                    

لویی با کلیدی که از نایل گرفته بود در اتاق هری وباز کرد و رفت تو..

هری حرکت نمیکرد..خیلی آروم دراز کشیده بود. لویی رفت سمتش و اروم نگاش کرد..

خوابش برده بود. گونه هاش هنوز خیس بودن و صورتش ناراحت بود ولی مثل یه نوزاد، اروم خوابیده بود..


لویی بدون اینکه بفهمه چی داره میشه دستشو بین موهای فر هری فرو برد..اون ها بیش از اندازه نرم بودن. لویی لبخند زد و دستشو برداشت.


خم شد روی هری و دستاشو اروم باز کرد.

بعد پتو رو کشید روش..
خب شاید این وقت شب وقت تنبیه نباشه، نه؟

"لویی"

لویی چشماشو چرخوند.

-باز چیشده نایل؟

"اِل زنگ زد."

لویی زیر لب غر زد و به سمت در رفت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هری از صدای پرنده ها بیدار شد..و اولین چیزی که حس کرد درد دور مچاش بود. احتمالا از بسته بودن دیشبشون انقد درد داشتن..

ساعت و نگاه کرد. ده صبح بود. هنوز وقت داره صبحونه بخوره؟


به درک هری حوصلشو نداشت. دوباره دراز کشید و سعی کرد بفهمه چرا انقد اعصابش خورده.


دیشب مست بود ولی دلیل نمیشد.
توی همین افکار بود که صدای کسیو شنید..یه صدای نا اشنا

"چطوره بشینیم و فقط راجبش حرف بزنیم لویی؟"

صدا شبیه صدای یه دختر جوون بود..خیلی جوون . شاید همسنای هری. هجده نوزده ساله.
ولی..وایسا اون لویی و به اسم کوچیک صدا زد؟


تو این دو سه روزه که هری اینجا بود دیده بود که فقط و فقط وفقط، نایل حق داره لویی و به اسم کوچیک صدا بزنه..

ولی انگار اون تنها نفر نیست..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هری بلند شد و رفت سمت در..صداهای نامفهموی میشنید اما این کافی نبود هری واقعا میخواست بدونه اون دختر کیه!

هری خیلی آروم گوشه ی در و باز کرد و بیرونو نگاه کرد..

لویی تاملینسون و دید که دستاش و پشتش نگه داشته بود و با حالت جدیش جلو رو نگاه میکرد..حتی یکم اخم کرده بود

هری در و یکم دیگه باز کرد و.. صورت خیلی ملیح و مظلوم دختری و دید.
موهای طلایی روشن داشت. انقد طلایی که انگار خورشید ساعت ها بهش تابیده بود.
خیلی جوون و زیبا بود. باید همسنای هری باشه.
در مقابل لویی خیلی معصوم به نظر میرسید. هری نمیدونست چرا اما یکم نگران اون دختر شد!



You can be the Boss daddy Where stories live. Discover now