ببخشید یکم دیر شد :)
Enjoy.._____________________
حداقل تو این مورد ریکاردو قابل اعتماد بود.
لویی اومد.
ولی نه اونجوری که هری فکر میکرد.چند روزی شده بود که لویی از بیمارستان اومده بود. ولی نتونسته بود بشماره که چند روزه که خسته رو کاناپه دراز کشیده و کل رفت و آمدش رو به آشپزخونه و دستشویی محدود کرده. راستش اصلا انتظار نداشت اولین باری که هری رو ببینه هری اینطور سرش داد بزنه.
صدای چرخیدن کلید توی در باعث شد اخم کنه و از جاش پا شه. وقتی دایانا رو دید اخمش غلیظ تر شد:« کلید اینجا رو چجوری گیر آوردی؟» دایانا خودش رسوند به کاناپه.
چشمکی زد و گفت :« هیچوقت یه تاملینسون رو دست کم نگیر.» مشخص بود که دایانا سعی میکرد مثل همیشه شیطون و خوشحال باشه ولی موفق نبود. لویی چشم هاشو چرخوند و گفت :« چی میخوای؟»
دایانا لباش رو خیس کرد و خواست چیزی بگه ولی یهو ساکت شد و اخم کرد :« نایل و بقیه گارد ها کجان؟» لویی اخم هاش باز شد. واقعا نایل و بقیه کجا بودند؟ یادش اومد که وقتی از بیمارستان اومده بود همشون رو مرخص کرده بود. زیر لب گفت :« مرخصشون کردم.»
دایانا میدونست حتی اگه بپرسه چرا هم لویی جوابش رو نمیده. پس گفت :« محض رضای خدا چند روزه غذا نخوردی؟ حتی از سه روز پیش هم لاغر تر شدی.»
لویی فکر کرد پس سه روزه که از بیمارستان اومده. دایانا که دید لویی بازم جواب نمیده، گفت :« ببین میدونم از دستم عصبانی هستی ولی یسری چیزا رو فهمیدم ولی هنوز نتونستم ببینم کی پشت این قضیه است. ببین اصل مطلب اینه تقریبا همه چیزایی که تا الان فکر میکنی تقصیر من بوده رو یکی دیگه انجام داده.»
لویی فکر کرد الان دایانا داره بهونه میاره؟ اخم کرد و گفت :« پس یعنی این تو نبودی که جما رو مست کردی تا ماشین بهش بزنه؟»
دایانا قرمز شد و گفت :« غیر از اون.» لویی از جاش بلند شد و گفت :« تو که فکر نمیکنی چون فقط تو داری بهم میگی حرفت رو قبول کنم؟»
دایانا هم باهاش بلند شد و گفت :« یه دقیقه به من گوش کن. من با یکی آشنا شدم و تازه فهمیدم که با هری در ارتباطه و اینکه هرجایی اتفاقی میوفته یه پای اون هم میاد وسط و ......لویی من خیلی خستم نمیتونم فکر...» قبل از اینکه حرف های دایانا تموم بشه چیزی محکم خورد به در ورودی و در شکست.
چند نفر ریختن تو خونه. پشت سر همشون مرد قد بلند آشنایی وارد شد. لویی داشت دیوونه میشد از اینکه حس میکرد یچیزی آشنا است ولی یادش نمیومد چی. این فراموشی بهش احساس ضعف میداد..حقم داشت. به خاطر هری همه چی به هم ریخته بود..مثل دایانا نمیتونست فکر کنه.
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...