سه هفته از اون دعوا گذشته بود ولی هنوز بینشون خوب نبود..روز هایی میشد که تمام روز کلمه ای به جز صبح به خیر و شب به خیر بینشون رد و بدل نمیشد و روز هایی که هری تمامش و خونه نبود و شب هایی که لویی تا صبح کار میکرد.
انگار از قصد سعی میکردند با هم رو به رو نشن..
امروز هری قبل از بیدار شدن لویی سوییچ یکی از ماشینای لویی و برداشت و به سمت دانشگاه راه افتاد و ذره ای اهمیت نداد که دو ساعت زودتر از کلاس اولش راه افتاده.
وقتی تو خیابون اولی پیچید متوجه ماشینی شد که پشتش میومد..البته! لویی مگه میذاشت هری تنها جایی بره..
نیشخندی زد و پاش و روی پدال گاز فشار داد و توی اولین کوچه پیچید، و بعدی و بعدی و انقدر راه و پیچوند که به زودی اثری از ماشین پشتش نبود، لبخندی از سر موفقیت زد و به سمت دانشگاه رفت، توی پارکینگ نسبتا خالی پارک کرد و تا از ماشین پیاده شد ایدن و دیدی که کمی اونور تر از موتورش پیاده شد. دستش و بین موهاش برد و عقب زدنشون.
ایدن سرش و چرخوند و با نگاه خیره ی هری مواجه شد، هری سریع نگاهش و دزدید و در ماشین و دوباره باز کرد تا کیفش و برداره. ایدن بی تفاوت رد شد و وارد دانشگاه شد.
به سمت کلاس اولش رفت و وقتی یادش اومد ایدن هم تو اون کلاسه چشم هاش و چرخوند.
هری دم در وایساد تا از حضور ایدن مطمئن بشه. ایدن روی یکی از صندلی های ردیف بالای کلاس لم داده بود و به نظر میومد سعی داشت سیگارش و روشن کنه، نگاه بی تفاوتی به هری انداخت و پکی به سیگارش زد، با شنیدن صدای پای کس دیگه ای که وارد کلاس میشد، لبخند کجی روی لب های ایدن نشست.
"با دوست پسرت دعوات شده زود اومدی هری؟"
هری چشم هاش و چرخوند و بدون توجه به خنده ی بی صدای ایدن یا نگاه اون پسری که تو کلاس اومده بود پشت به ایدن نشست.
باورش نمیشد آدمایی که تو زندگیش انتخاب میکرد انقد مزخرف درمیومدن. کتابش و از کیفش درآورد و سعی کرد خودش و مشغول کنه.
صدای صحبت کردن ایدن و با اون پسر میشنید و بعد با چند نفر دیگه ای که زود اومده بودن.این عجیب نبود..ایدن کاریزماتیک بود و به راحتی با هرکی میخواست دوست میشد. چیزی که عجیب بود این بود که یکی از بهترین شاگردای دانشگاه بود و نمره هاش بالا بودن. بیشتر تیپش به پسر بدای لش میخورد، با سیگار و موتور و..
"آره بعد لباش و دور دیکم تنگ کرد و مجبور شدم بهش بگم که گی ام که ولم کنه!" صدای خنده ی آرومی از حرف ایدن بلند شد و هری برای سومین بار چشم هاش و چرخوند.
YOU ARE READING
You can be the Boss daddy
Fanfictionمن بیهوشت کردم از نزدیک ترین آدم های زندگیت جدات کردم با چاقو روی بدنت نقاشی کردم و تو انقدر شکسته بودی که به هر حال عاشقم شی باید فکرش و میکردی که من از چیزی که به نظر میام خطرناک ترم... #1 Gangster #2 Louis Tomlinson #2 Stylinson #3 Larry #3 Larr...